تا در آمد خط شبرنگ تو پیرامن ماه
کسوت حسن تراشد علم از شعر سیاه
آنچنان کز شکرت سبزه دمیدست و نبات
از لب چشمه حیوان ندمد مهر گیاه
حبذا طالع فرخنده آنکس که فتد
نظرش بر رخ میمون تو هر روز پگاه
چشمم از خیل خیال تو از آن محرومست
که گذر می نتوان کرد ز دریا بشناه
گفتم ایدل چه گنه دید دلارام ز تو
کت بسیمین ذقن افکند چو یوسف در چاه
گفت کز بهر خدا تهمت بیهوده مکن
ستمی میکند او ورنه که کردست گناه
ور بخون ریختنم میل کنی بهر دلت
کند اینکار بچشم ابن یمین بی اکراه
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر درباره زیبایی و جذابیت محبوبی است که ناظری را مسحور خود کرده است. شاعر به توصیف چهره و اثرات محبت محبوب بر دل و جان خود میپردازد و از درد و رنجی که به خاطر دوری از او احساس میکند، مینویسد. او با زبانی شاعرانه به دلمشغولیهای خود اشاره میکند و در عین حال از مشکلات و تهمتهایی که ممکن است بر محبوبش روا دارند، سخن میگوید. شاعر به اهمیت محبت و عشق در زندگی اشاره کرده و نشان میدهد که محبت راستین باید بدون تهمت و ایراد باشد. در نهایت، او به آرزوی وصال و نزدیک شدن به محبوبش اشاره میکند.
هوش مصنوعی: زمانی که نشانههای زیبایی تو در دل شب نمایان شد، ماه با چهرهات درخشانتر گردید و این زیبایی از رنگ سیاه شعر تراوش میکند.
هوش مصنوعی: به این معناست که وقتی شکوفهها و سبزهها در کنار هم رشد میکنند و گیاهان از آب چشمه جان میگیرند، نشاندهندهٔ مهر و محبت طبیعت به زندگی و رشد است.
هوش مصنوعی: خوشا به حال کسی که هر روز صبح به چهره خوش و دلربای تو چشم میدوزد و از دیدن آن لذت میبرد.
هوش مصنوعی: چشم من به خاطر مشغولیت خیالات تو قادر به دیدن نیست و نمیتواند از تماشای دریا چشم پوشی کند.
هوش مصنوعی: به معشوق گفتم، چه گناهی دارد که دلبر تو به خاطر تو به غم و اندوه افتاده است؟ او همچون یوسف به چاهی عمیق از درد و دلتنگی فروافتاده است.
هوش مصنوعی: بگو که به خاطر خدا، بیدلیل به کسی تهمت نزن. او اگر ستمی میکند، به خود او برمیگردد، وگرنه چه کسی مرتکب گناه شده است؟
هوش مصنوعی: اگر بخواهی خون من را بریزی، باید بدانی که این کار فقط به خاطر دل خودت انجام میشود و نه به خاطر دیگران، و من هیچ مقاومتی نخواهم کرد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
دستش از پرده برون آمد چون عاج سپید
گفتی از میغ همی تیغ زند زهره و ماه
پشت دستش به مثل چون شکم قاقم نرم
چون دم قاقم کرده سرانگشت سیاه
ای ستمکار بیندیش از آنروز سیاه
که ترا شومی ظلم افکند از جاه بچاه
حال اکنون بحقارت منگر جانب او
بشماتت کند آنروز بسوی تو نگاه
در چو بگشاد، بدان دخترکان کرد نگاه
دید چون زنگی هر یک را دو روی سیاه
جای جای بچهٔ تابان چون زهره و ماه
بچهٔ سرخ چو خون و بچهٔ زرد چو کاه
ای بفر و خرد و خوبی خورشید سپاه
او فرزنده ز گردون تو فروزنده ز گاه
او گهی تابان بر چرخ و گهی زیر زمین
تو بوی تابان بر گاه بگاه و بی گاه
زو نگاریده سپهر از تو نگاریده زمین
[...]
کی نهم روی دگرباره بر آن روی چو ماه
کی زنم دست دگرباره در آن زلف سیاه
بروم روی بر آن روی نهم کامد وقت
بشوم دست بدان زلف زنم کامد گاه
ای پسر چند کنم بیلب خندان تو صبر
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.