گنجور

 
ابن یمین

تا در آمد خط شبرنگ تو پیرامن ماه

کسوت حسن تراشد علم از شعر سیاه

آنچنان کز شکرت سبزه دمیدست و نبات

از لب چشمه حیوان ندمد مهر گیاه

حبذا طالع فرخنده آنکس که فتد

نظرش بر رخ میمون تو هر روز پگاه

چشمم از خیل خیال تو از آن محرومست

که گذر می نتوان کرد ز دریا بشناه

گفتم ایدل چه گنه دید دلارام ز تو

کت بسیمین ذقن افکند چو یوسف در چاه

گفت کز بهر خدا تهمت بیهوده مکن

ستمی میکند او ورنه که کردست گناه

ور بخون ریختنم میل کنی بهر دلت

کند اینکار بچشم ابن یمین بی اکراه

 
 
 
کسایی

دستش از پرده برون آمد چون عاج سپید

گفتی از میغ همی تیغ زند زهره و ماه

پشت دستش به مثل چون شکم قاقم نرم

چون دم قاقم کرده سرانگشت سیاه

خواجه عبدالله انصاری

ای ستمکار بیندیش از آنروز سیاه

که ترا شومی ظلم افکند از جاه بچاه

حال اکنون بحقارت منگر جانب او

بشماتت کند آنروز بسوی تو نگاه

منوچهری

در چو بگشاد، بدان دخترکان کرد نگاه

دید چون زنگی هر یک را دو روی سیاه

جای جای بچهٔ تابان چون زهره و ماه

بچهٔ سرخ چو خون و بچهٔ زرد چو کاه

قطران تبریزی

ای بفر و خرد و خوبی خورشید سپاه

او فرزنده ز گردون تو فروزنده ز گاه

او گهی تابان بر چرخ و گهی زیر زمین

تو بوی تابان بر گاه بگاه و بی گاه

زو نگاریده سپهر از تو نگاریده زمین

[...]

امیر معزی

کی نهم روی دگرباره بر آن روی چو ماه

کی زنم دست دگرباره در آن زلف سیاه

بروم روی بر آن روی نهم کامد وقت

بشوم دست بدان زلف زنم کامد گاه

ای پسر چند کنم بی‌لب خندان تو صبر

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه