آبحیات میچکد از لب جانفزای تو
راحت روح میدهد خنده دلگشای تو
خوش بود از لبت سخن هم بجفا و هم ثنا
همچو ثنا خوش آیدم از لب تو جفای تو
مهر رخت بتیغ اگر گرد بر آرد از دلم
ذره خاک من کند میل سوی هوای تو
گر بهلاک جان بود میل تو من رضا دهم
هیچ ارادتی مرا نیست بجز رضای تو
حجره دل چو جای تست از غم خود تهی کنش
غم چه که هیچ شادیی نیست مرا بجای تو
جز لب و دیده در غمت خشگ و ترم نماند هیچ
از تر و خشگم آنچه هست نیست مگر برای تو
تا تو برخ غزاله ئی تا تو بچشم چون غزال
ابن یمین ز جان و دل هست غزلسرای تو
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: شاعر در این شعر از زیبایی و تاثیر پرجاذبه محبوب سخن میگوید. او توصیف میکند که حضور محبوب، زندگی و آرامش را به او هدیه میدهد و لبان او مملو از گفتار خوش است، چه خوب و چه بد. همچنین، عشق و اشتیاق او به محبوب آنقدر عمیق است که حتی اگر این عشق به نابودیاش بینجامد، باز هم راضی است. دلش را از غمها خالی میکند و تنها به شادی و رضایت محبوب میاندیشد. در نهایت، شاعر به زیبایی محبوب و اثر آن بر جان و دل خود اشاره میکند و عشقش را با غزال و لطافت بیان میکند.
هوش مصنوعی: زندگی و نشاط از لبهای دلفریب تو جاری است و جانم را آرامش میبخشد و لبخند شیرین تو دل را شاد میکند.
هوش مصنوعی: سخنان تو برای من لذتبخش است، چه در تعریف و چه در سرزنش. مانند تعریف که از زبان تو خوشایند است، با وجود اینکه سرزنشت هم برایم جالب است.
هوش مصنوعی: اگر عشق و زیبایی تو با تبر هم بر دل من ضربه بزند، حتی اگر ذرهای از وجودم را خاک کند، باز هم من به سمت هوای تو تمایل دارم.
هوش مصنوعی: اگر میل تو باعث مرگ جانم شود، من راضی هستم. هیچ خواستهای از خودم ندارم جز رضایت تو.
هوش مصنوعی: دلِ من همچون اتاقی است که مختص توست؛ پس غم را از آن دور کن، چرا که هیچ شادیای نمیتواند برای من بدون تو وجود داشته باشد.
هوش مصنوعی: جز لب و چشم من، در غم تو هیچ چیزی از من باقی نمانده است. تمام آنچه دارم، جز برای تو نیست.
هوش مصنوعی: تا زمانی که تو زیبا و دلبرانه رفتار میکنی، و همچون غزالی که در دشت میدود به نظر میرسی، من تمام وجودم را به تو هدیه میکنم و در دنیای شعر و غزل عاشقانهات غرق میشوم.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
داد دلم به دست غم طره دلربای تو
برد به عرض بوسه جان عارض جانفزای تو
گر دل و جان ز دست شد غم نخورم برای خود
زانکه چه جان چه خاک ره گر نبود برای تو؟
دل که بود که دم زند تا ندهد مراد تو؟
[...]
ای دل مبتلای من شیفتهٔ هوای تو
دیده دلم بسی بلا آن همه از برای تو
رای مرا به یک زمان جمله برای خود مران
چون ز برای خود کنم چند کشم بلای تو
نی ز برای تو به جان بار بلای تو کشم
[...]
ای دل و جان عاشقان شیفتهٔ لقای تو
سرمهٔ چشم خسروان خاک در سرای تو
مرهم جان خستگان لعل حیات بخش تو
دام دل شکستگان طرهٔ دلربای تو
در سر زلف و خال تو رفت دل همه جهان
[...]
جان و سر تو ای پسر نیست کسی به پای تو
آینه بین به خود نگر کیست دگر ورای تو
بوسه بده به روی خود راز بگو به گوش خود
هم تو ببین جمال خود هم تو بگو ثنای تو
نیست مجاز راز تو نیست گزاف ناز تو
[...]
ای به تو آرزویِ من بیشتر از جفایِ تو
سر برود ولی ز سر کم نشود هوایِ تو
دشمن و دوست گو بکن هر غرضی که ممکن است
جور همه جهانیان من بکشم برای تو
باقیِ عمر بر درت سر بنهم به بندگی
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.