ای بخوبی عارضت ماه چکل
مه چه باشد آفتاب از تو خجل
رسته دندانت در چشم منست
قطره های اشک از آن شد متصل
دفع نتوان کرد عشقت را بعقل
هیچکس خورشید ننداید بگل
روز محشر کس نپرداز بکس
من در آنساعت بحسنت مشتغل
جز هوای وصل آن دلبر مخواه
ایدل ار خواهی هوای معتدل
خیز چون ابن یمین پروانه وار
آتش شوقت چو گردد مشتعل
در پی دلدار دست از دل بدار
وصل جانان جوی دست از جان گسل
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
تا نشست خواجه در گلشن بود
شاید ار ایمن نباشد از اجل
او جعل را ماند از صورت مدام
وانگهی حال جعل بین در مثل
کز نسیم گل بمیرد در زمان
[...]
ای پر آتش داشته پیوسته دل
هر شکایت کان ز ما داری بهل
بار عشق روی ما برجان منه
تا نگردی در غم هجران خجل
چشم راهی میکشم زوتر بیا
[...]
هر دو گون زنبور خوردند از محل
لیک شد زان نیش و زین دیگر عسل
با تو پیوندست ما را از ازل
کی شود پیوندِ روحانی بدل
آدمیّت عاشقی ورزیدن است
هر چه می بینی دگر بل هم اضل
دابة الارض افتد و طیّ السما
[...]
خنده دیو است بیدانش عمل
شحنه شیطان بود مرد جدل
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.