گنجور

 
ابن یمین

ای در زمانه حسن تو چون در بهار گل

ناید به پیش روی تو اندر شمار گل

تا انتساب گل بتو کردند آمدست

خندان و سرخ روی سوی جویبار گل

گل را چه نسبت است برویت چو ایمنست

در گلشن جمال تو ز آسیب خار گل

از بس که سرخ و زرد بر آمد از آنکه شد

از روی لاله رنگ رخت شرمسار گل

باد صبا حکایت حسنت بگل رساند

از رشک شد چو سنبل تر بیقرار گل

و آن زر ساو بر طبق لعل فام کرد

تا بر سرت کند بتواضع نثار گل

ای باغبان بیا و قد و خد او نگر

منشان بباغ سرو سهی و مکار گل

آب روان و سبزه و جام شراب و رود

گر چه خوشند خوشتر ازین هر چهار گل

اما بسان ابن یمین هم که عاشق است

با روی دلستانش نیاید بکار گل

 
 
 
انتشار کتاب «گنجور، قدرت بی‌نهایت کوچک‌ها» نوشتهٔ مهدی سلیمانیه