گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
ابن یمین

بر من در سعادت و دولت کشاد باز

گردون پس از مشقت و اندوه دیرباز

بگشاد دیده باز همای سعادتم

ز آندم که چشم بسته همی دیدمش چو باز

از سعی دور اختر و توفیق لطف حق

بخت رمیده روی سوی من نهاد باز

بستم بسوی قبله اقبال عالمی

احرام تا بصدق دلش آورم نماز

یعنی جناب داور و دارای ملک و دین

خورشید دادگستر و جمشید دلنواز

قطب ملوک قدوه شاهان روزگار

فرزانه شمس دولت و دین شاه سرفراز

مهدی نشان محمد حیدر توان که اوست

محمود عهد و بنده جهانیش چون ایاز

شاید که شهسوار سپهر آنکه روز کین

کاریلان ازو بود اندر جهان بساز

پای و رکاب و دست و عنان بوسدش از آنک

از دیر باز میکند این فرصت انتهاز

بر تارک عدو ز کفش گر ز گاو سار

کوپال بیژنست روان بر سر گراز

چون رام اوست توسن افلاک بعد ازین

اسب مراد بر شه سیاره گو بتاز

ایخسروی که گر نه ز انوار رأی تو

پروانه ضیا برد این شمع نا گداز

جرم وی از دو عقده رأس و ذنب مدام

همچون زبان شمع بود در دهان گاز

بخت جوان بس است که با رأی پیر او

پنهان نماند در صدف غیب هیچ راز

نشگفت اگر ز تیغ تو دشمن سپر فکند

چون روز کین بود اجل از وی در احتراز

رمح ترا اگر چه ز کوشش در استخوان

رمزی نماند کم نکند هیچ از اهتزاز

دائم مدار چرخ بگرد مراد تست

وین بر حقیقت است که گفتم نه بر مجاز

چندین هزار مهره ز بهر تفرجت

هر شب بجلوه آورد این چرخ حقه باز

ای سروری که قاعده رأی انورت

باشد میان باطل و حق کردن امتیاز

چون همت تو مفتی شرع مکارم است

دانم که نزد تو نبود رخصت جواز

کآنکس که بود برهنه تن مدتی چو سیر

جود تو کرد جمله تنش جامه چون پیاز

و آنکس که بر کنار هنر مدتی مدید

در ناز پروریده کنون میکشد نیاز

گر بکر فکر ابن یمین را بجلوه گاه

از گوهر قبول تو حاصل شود جهاز

دارم امید آنک ز اقبال تو رسد

بر شاهدان حجله قدسش هزار ناز

کوته کنم سخن همه کامیت حاصل است

آن خواهم از خدای که عمرت بود دراز