گنجور

 
ابن یمین

گاه آن آمد که بر کف ساقیان ساغر نهند

رخت اندوه دل آزادگان بر در نهند

مجلس عشرت کنند از خرمی همچون بهشت

واندر او ساغر بجای چشمه کوثر نهند

مطربان خوش نوا بنیاد عیش و خرمی

بر ثنای حضرت شاه فریدون فر نهند

شاه شرق و غرب تاج دولت و ملت علی

آنکه پای تخت او بر تارک اختر نهند

و آن خضر تدبیر کاندر پیش یأجوج فتن

فکرهای صائب او سد اسکندر نهند

و آن فلک رفعت که دائم از برای افتخار

خسروان بر سر ز خاک پای او افسر نهند

پیل سطوت خسروی کاختاجیان قدرتش

زین چو شاه اختران بر پشت شیر نر نهند

هر شبی بهر نثار پای گردون سای او

صد هزاران در بدین صحن زمرد بر نهند

صبح چون از رأی او روشن نشانی میدهد

آفتابش در دهن زینرو درست زر نهند

آفتاب از رقص همچون ذره ننشیند گرش

در صفا با رأی ملک آرای او همبر نهند

دارد از رفعت محل آنکه فراشان صنع

مسند جاهش بر این سیمابگون منظر نهند

ملک او را بین که مساحان گردون حد آن

ز ابتدای باختر تا غایت خاور نهند

می نیارد گاه بخشش هیچ وزنی بر کفش

هر چه اندر بر و بحرش نام خشگ و تر نهند

کلک و تیغش را ز بهر دشمنان و دوستان

اهل دانش مظهر آثار نفع و ضر نهند

کلک او نقشی که بر کاغذ کشد دانی که چیست

چون نگارست آنکه از کافور بر عنبر نهند

گر بمیدان روز هیجا برگ میگیرد بدست

در وی از نیروی دستش تیزی خنجر نهند

ور بمهمانی گردون سر بر آرد قدر او

ما حضر بر گرد خوانش قرص ماه و خور نهند

گاه کوشش چون دلیران با عنانهای سبک

در رکاب سر گرانش پا بمیدان در نهند

گر نهنگانند خصمان از نهیبش هر زمان

پای را خرچنگ وار از پیش صف پستر نهند

ای هنرمندیکه باشد مستفاد از طبع تو

در هنر وضعی که شاهان هنر پرور نهند

در هنر بازی بود هر چو ژه ئی کآرد برون

گر بنامت ماکیان را بیضه زیر پر نهند

خسروا چون وصف الطافت کند ابن یمین

نظم او را در لطافت بهتر از گوهر نهند

ور بیاد خلق تو طوطی نطقش دم زند

اهل ذوق الفاظ او را خوشتر از شکر نهند

با دعا آیم ز مدح اکنون که در کشتی نظم

بادبان از مدح گیرند از دعا لنگر نهند

تا بنای ملک و دین را ابتدا شاهان عصر

بر قلم سازند و بر تیغ پرند آور نهند

نظم کارت آنچنان بادا که شاهان چون قلم

بر خط فرمانبری از بیم تیغت سر نهند

کار دین و ملک بادا برقرار از تو چو قطب

تا مدار چرخ را بنیاد بر محور نهند

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode