گنجور

 
ابن یمین

این منم یا رب که بختم پیشوایی می‌کند

دولت بیگانه طبعم آشنایی می‌کند

آنچه محبوبست می‌جوید به من پیوستگی

و آنچه دل زو می‌رمد از من جدایی می‌کند

در شب تاریک فکرت رغم انف روزگار

اختر فیروز روزم روشنایی می‌کند

بی‌گمان از شام نکبت رستگاری حاصل است

هرکرا صبح سعادت پیشوایی می‌کند

مگذر ای ابن یمین از مرکز توفیق حق

سوی شاه دین پناهم رهنمایی می‌کند

سرور عالم معز الدین که خاک پای او

از شرف در چشم اختر توتیایی می‌کند

آنکه روز رزم رمح مار پیکر در کفش

چون عصا در دست موسی اژدهایی می‌کند

دین‌پناهی کز نهیب احتساب عدل او

طبع رند زهره میل پارسایی می‌کند

دشمنش در صف چو صفر اندر حساب هندسه است

هیچ نه وز بهر کثرت خودنمایی می‌کند

رنگ روی خصم او از خون دل گشتست لعل

تیغ مینارنگش آن را کهربایی می‌کند

عنف و لطفش هر بد و هر نیک را در رزم و بزم

سر همی‌آرد به بند و دل‌گشایی می‌کند

در علاج خستگان صنعت گردون دون

لطف روح‌افزاش کار مومیایی می‌کند

از دل تاریک‌تر از شام خصمش هر سحر

آه میل آسمان از تنگ‌جایی می‌کند

با وجود جود او گر دم زند ابر از سخا

جز حیا زو گر نیاید بی‌حیایی می‌کند

ابر می‌خواهد ز ابر دست فیاضش مدد

این همه زاری و سوز از بی‌نوایی می‌کند

شهریارا تا درین فرخ جناب ابن یمین

بر گل مدحت چو بلبل خوش‌نوایی می‌کند

عقل کارآگاه نیک‌اندیش می‌گوید مگر

پیر گردون ماه را مدحت‌سرایی می‌کند

بکر فکرم گر بیابد از قبولت زیوری

عالمی گیرد چو بی‌آن دلربایی می‌کند

ور خطا رفت از بزرگی خرده بر چاکر مگیر

کو به دعوی در جنابت خودنمایی می‌کند

پیش صرافان معنی قلب روی‌اندود من

زان روان باشد که لطفت کیمیایی می‌کند

تا نسیم نوبهاری چون ز گلشن می‌رسد

همچو خلق جان‌فزایش عطرسایی می‌کند

تازه بادا گلشن خلق خوشش کانفاس او

چون نسیم نوبهاری جان‌فزایی می‌کند

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode