که برد رونق کان و که داد خجلت قلزم
بجز طغایتمور خان جم دوم بتعظم
شهی که پای بر اورنگ خسروی چو رسیدش
سپهر افسر منت نهاد بر سر مردم
زفرط حکمت و رفعت چو آصف است و سلیمان
بوقت کوشش و بخشش چو حاتم است و چو رستم
جهان ز معدلت او چنان شدست که روزی
رعیتی نرود پیش حاکمی بتظلم
بروزگار وی ار زحمتی رسد بکبوتر
سوی نشیمن باز آید از برای تنغم
عجب مدار اگر نفحه زگلشن خلقش
گذر کند بسر گرزه مار کژدم کژدم
که همچو قطره دهد مارمهره از بن دندان
ز نیش نوش چکد بر مکان ضربت کژدم
بنفس ناطقه گر شمه ئی رسد ز بیانش
زبان سوسن از آن یابد اقتدار تکلم
دقیقه ئی که ز طبع لطیف رأی وی آید
محال دید عطارد در آن مجال تفهم
عطارد ار چه بتعلیم هست شهره و لیکن
رود بمدرسه رأی انورش بتعلم
بچشم عقل چو خورشید بر سپهر نماید
گهی که شاه نشیند بصدر صفه طارم
عدوش اگر چه نهد تاج پادشاه نگردد
که زهره می نشود همچو مشتری به تعمم
یسار آن بود آنرا که از زمرد چرخی
نگین خاتم زرین کند بگاه تختم
بر غم دشمن او باشد آنکه در صف هیجا
ز طبل و کوس ندا آیدش بگوش که دم دم
شهنشها توئی آنک اتفاق خلق بر آنست
که جز تو کس ننهد در جهان اساس تکرم
توئیکه مرکب عزم تو چون بپویه درآید
بگرد او نرسد تیز تک براق توهم
بذات پاک تو باشد قوام رتبت شاهی
بدان سبب که عرض را بگوهرست تقوم
بعهد تو نسزد بندگی غیر تو کردن
نکرد بر لب دریا کسی بخاک تیمم
میان خلق جهان ذات با صفای تو باشد
چنانکه خسرو سیاره در میانه انجم
بهر چه رأی تو فرمان دهد چه حق و چه باطل
باضطرار فرا گیردش نه راه تسلم
چنین که بخت جوان یاورست در همه کارت
پذیرد از تو برغبت سپهر نیز تحکم
هلال صورت خود را بشکل نعل بر آرد
که تا سمند ترا بوسد از برای شرف سم
برای مصلحت کار دوستان تو هر دم
زمانه برکشد از پشت دشمنان تو سیرم
ز ریش گاوی خود غره شد بحلم تو دشمن
نداند آنکه کند شیرگاه خشم تبسم
نظر بعین عنایت بسوی ابن یمین کن
که تو رحیم جهانی و او سزای ترحم
گهی که را وی اشعار من مدیح تو خواند
برد ز جذر اصم شوق استماع تصامم
سزد که ناطقه هوش از دماغ عقل رباید
چو در ثنای تو شعرم ادا کند بترنم
چو بلبلان همه عالم ثنا سرای تو زآنند
که بوی گلشن جود تو میکنند تنسم
عروس مدح تو بکر آید از سرا چه فکرم
نه همچو زان شعر ای دگر عجوزه وکالم
بدین قصیده غرا سزد که ابن یمین را
ز یمن مدح تو باشد بر اهل فضل تقدم
همیشه تا بر اهل خرد محال نماید
که خارپشت نماید گه مساس چو قاقم
بسان قاقم و برشکل خارپشت حسودت
کشیده پوست ز سر باد و سر درون شکم گم
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
سپهر مجد و معالی محیط نقطه عالم
جهان جود و عوالی چراغ دوده آدم
خدیو کشور پنجم یگانه گوهر انجم
جم دوم کی اعظم خدایگان معظم
زحل محل و فلک عز، قدر مراد و قضا کین
[...]
بر اوج گنبد گردون ز موج لجه ی عالم
چو جرم زهره و تیر است و عین کوثر و زمزم
فروغ ساغر پهبا ز بزم داور گیبتی
شعاع جوهر جنجر ز، رزم خسرو اعظم
سپهر آخر شاهان جهان کشور شاهی
[...]
رسید موکب کوکب مثال خسرو اعظم
پناه ملک سلیمان خدیو اعدل اکرم
سپهر مهر معالی مه سپهر معانی
فروغ دیده ی دولت چراغ دوده ی آدم
جمال دولت و دین نیکپی تهمتن ثانی
[...]
بکش به ناز مرا ای به غمزه آفت مردم
که من به ناز نو خو کرده ام نه ناز و تنعم
چو از دردت به در کعبه رفتم و بنشستم
کبوتری ز حرم بانگ برکشید که قم قم
مرا که می رسد از غیب صد لطیفه شیرین
[...]
بهیچ یار و دیاری اگر چه دل ننهادم
ولیک عاقبة الامر دل بمهر تو دادم
دری ز وصل گشادی، بروی من نظری کن
بیمن دولت وصل ببین که در چه گشادم؟
بیار جام مصفا، مگو حکایت فردا
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.