گنجور

 
ابن حسام خوسفی

مارا به غیر یاد تو اندر ضمیر نیست

دل را دگر ز صحبت جانان گریز نیست

یاران ملامت من عاشق رها کنید

کاین مبتلای عشق نصیحت پذریر نیست

دل عاشق است و پند نمی گیرد اندرو

بر وی مگیر زان که برو جای گیر نیست

بر من کمان ابروی مشکین چه می کشی

خوش خوش بکش به غمزه که حاجت به تیر نیست

زلفت نهاد دام بلا در ره دلم

آن کیست کو به دام بلایی اسیر نیست

چشمی که آن به روی تو روشن نمی شود

چون بنگری به دیده معنی بصیر نیست

ابن حسام تکیه گه خاک کوی دوست

در آستان عشق ازین به سریر نیست

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode