ای سهی قامت گلبوی صنوبر بر ما
سایهٔ سرو قدت دور مباد از سر ما
هیچ نقاش چو رخسار تو صورت ننگاشت
آفرین بر قلم صنعت صورتگر ما
روی تو اختر سعد است و مرا از طالع
روی آن نیست که تابنده شود اختر ما
جرعهای زان لب شیرین به لب ما نرسید
تا لبالب نشد از خون جگر ساغر ما
خود همین نام تمامم که پس از من نامی
ننویسند به جز نام تو در دفتر ما
زیور مدّعیان گر به مثل سیم و زر است
لؤلؤ نظم خوشاب است زر و زیور ما
مدتی بر سر کویت بنشست ابن حسام
که نگفتی به چه باب است فلان بر در ما
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر درباره زیبایی و محبوبیت محبوبی است که شاعر به او اشاره میکند. شاعر از قامت اسلیمی و زیبایی چهره محبوب صحبت میکند و او را به سرو و گل تشبیه میکند. او میگوید که کسی به زیبایی محبوب نیست و تنها نام او بعد از مرگش باقی خواهد ماند. شاعر همچنین به سختیهایی که در عشق متحمل شده و حسرتی که از عدم دسترسی به لبهای شیرین محبوب دارد، اشاره میکند. در نهایت، شاعر بیان میکند که در مدتی که در کنار کوی محبوب نشسته، هیچگونه پاسخی از او نگرفته است.
هوش مصنوعی: ای زیبا و بلند قامت مانند گلی که در بین درختان صنوبر قرار دارد، آرزو میکنم که سایهی وجودت هرگز از بالای سر ما دور نشود.
هوش مصنوعی: هیچ هنرمندی نتوانسته است به زیبایی چهرهی تو نقاشی کند. باید به مهارت و هنر سازندهای که تو را به این زیبایی خلق کرده، آفرین گفت.
هوش مصنوعی: صورت زیبای تو مانند ستاره خوشبختی است، اما برای من چنین بختی وجود ندارد تا بتوانم درخشندگی آن را تجربه کنم.
هوش مصنوعی: هیچ قطرهای از آن لب شیرین به دهان ما نیامد تا اینکه جام ما پر از خون دل شد.
هوش مصنوعی: خود همین نام تو برای من کافی است و بعد از من هیچ نامی جز نام تو در دفتر زندگیام نوشته نخواهد شد.
هوش مصنوعی: زیور کسانی که ادعای بزرگی دارند، اگر به شکل نقره و طلا باشد، در حقیقت درخشش و زیبایی لؤلؤ (مروارید) شعر و نظم ما از آنها بیشتر است.
هوش مصنوعی: ابن حسام مدتی در کنار کوی تو نشسته بود و هنوز به او نگفتهای که چرا فلانی در در خانه ما است.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
میخواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
روز هر روزی، خورشید بیاید بر ما
خویشتن برفکند بر تن ما و سر ما
چون شب آید برود خورشید از محضر ما
ماهتاب آید و درخسبد در بستر ما
ما برفتیم و تو دانی و دل غم خور ما
بخت بد تا به کجا می برد آبشخور ما
از نثار مژه چون گوش تو در دُر گیرم
قدم هر که سلامی ز تو آرد برِ ما
به وداع آمده ام هان به دعا دست برآر
[...]
بی غمت شاد مباد این دل غم پرور ما
غمخور ای دل که بجز غم نبود در خور ما
دردمندیم و خبر می دهد از سوز درون
دهن خشک و لب تشنه و چشم تر ما
مفلسانیم که در دولت سودای غمت
[...]
ما برفتیم، تو دانی و دل غمخور ما
بخت بد تا به کجا می برد آبشخور ما
از نثار مژه چون زلف تو در زر گیرم
قاصدی کز تو سلامی برساند بر ما
به دعا آمدهام هم به دعا دست بر آر
[...]
ما چنین بیخود اگر یار رسد بر سر ما
که خبر می دهد ار دل نتپد در بر ما؟
لحظه ای باش که از شوق تو آییم بهوش
گر پی پرسش ما آمدهای بر سر ما
تا دل سوخته خاکستر گلخن نشود
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال یک حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.