گنجور

 
ابن حسام خوسفی

گران جانی مکن جانا و بشنو

مکن تکیه برین چرخ سبک رو

میفکن عشرت امشب به فردا

که روز نو بیارد روزی نو

چو نتوان خورد بیش از روزی خویش 

رها کن تا توانی این تک و دو

بقا و ملک اگر پاینده بودی 

که دادی تخت کیخسرو به خسرو

تو چون طبل تهی دایم بفریاد

زمانه می زند طبل روا رو

دلا بیرون شو ار کاری نداری 

برون شو بایدت از خود برون شو

غلام همت آنم که پیشش

نسنجد حشمت دنیا به یک جو

شب ار در زاویه نبود چراغت

بمان تا مشعل ماه افکند ضو

بس است ابن حسام اینک که افتاد

ز مهر ماه رویان بر تو پرتو

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
حافظ

غلام همت آنم که باشد

چو حافظ بنده و هندوی فرخ

ابن حسام خوسفی

همین شعر » بیت ۷

غلام همت آنم که پیشش

نسنجد حشمت دنیا به یک جو

عطار

پدر گفتش که چون زر سایه افکند

ترا از گوهر و از پایه افکند

نیاید دُنیی و دین راست هر دو

ز حق می‌دان که نتوان خواست هر دو

مشاهدهٔ بیش از ۱۴۶ مورد هم آهنگ دیگر از عطار
مولانا

در این رقص و در این های و در این هو

میان ماست گردان میر مه رو

اگر چه روی می‌دزدد ز مردم

کجا پنهان شود آن روی نیکو

چو چشمت بست آن جادوی استاد

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه