گنجور

 
ابن عماد

خورشید وصال ما برآید

بر تو شب هجر ما سرآید

هم باغ امید تازه گردد

هم شاخ مراد در بر آید

آن کو به جز از جفا نکردی

با تو ز ره وفا درآید

دور فلکت به کام گردد

ملک طربت مسخر آید

از شمع جمال دل‌فروزم

کاشانه تو منور آید

وز لعل لب شکرفشانم

کام دل خسته‌ات برآید

وز طرۀ من مشام جانت

چون باد صبا معطر آید