بخش ۲۶ - آه کردن مجنون از درونهٔ پرسوز، و این غزل دود اندود، از دودکش دهان، بیرون دادن
ما هیچ کسان کوی یاریم
ما سوختگان خام کاریم
چو گل ز خوشی به خنده کوشیم
هر چند لباس ژنده پوشیم
با شیر و گوزن هم عنانیم
با زاغ و زغن هم آشیانیم
گنجیست غم اندرون سینه
ما راست کلید آن خزینه
ای آمده و گذشته ناگاه
بختم تو ز مانده دست کوتاه
ناخوانده رسیدن این چه رازست
ناگفته گذشتن این چه ناز است
جانم، ز فراق، بر لب آمد،
می آیی؟ و یا برون خرامد؟!
جز نیم دمی نماند حالی
باز آی که خانه گشت خالی
گر جور کنی و گر کنی ناز
اینک من و دل بهر دو دمساز
تیغم زن و آستان مکن پاک
بگذار که بر درت شوم خاک
دل رفت که با غمت براید
تا زین دو کدام بر سر آید
گیرم خوش و شادمان توان زیست
هیهات که بی تو چون توان زیست
تا نام تو بر زبان نیاید
در قالب مرده جان نیاید
فریاد که جان ز غم زبون شد
وز رخنهٔ دیده دل برون شد
این تن، که خمیده بود بشکست
وان دل که نداشتم، شد از دست
بر سوز دلم که رستخیزست
انگشت منه که شعله تیزست
ای غنچهٔ تنگ خوی، چونی؟
وی دشمن دوست روی، چونی؟
چشم سیهت بناز چونست؟
خوابت به شب دراز چونست؟
در خون که میشوی سبک خیز؟
بر جان که غمزه میکنی تیز
از دست که باده میستانی؟
در بزم که جرعه میفشانی؟
گشتم بدرت چو خاک ناچیز
یک جرعه بریز بر سرم نیز
بس وعده که داد بخت گم نام
کت از می وصل خوش کنم کام
آمد بمن آن شراب گلرنگ
لیکن چو فتاد شیشه بر سنگ
از روی تو هر چه دید جانم
بر روی تو گفت چون توانم
هر قطرهٔ خون برین رخ زرد
پندار که چشمه ایست از درد
مهر تو در استخوان من باد
درد تو دوای جان من باد!
مجنون چو بدین دم دل انگیز
از سینه برون زد آتش تیز
گرد از جگرش به خون درآمد
فریاد ز وحشیان برامد
هر روز بدین نیازمندی
میگشت به پستی و بلندی
شب تا سحر و ز صبح تا شام
یک لحظه دلش نکردی آرام
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر از عشق و درد جدایی سخن میگوید. او خودش را سوخته و غمزده معرفی میکند که در کنار دیگران و حتی در لباسهای ژنده، به شادی و خنده میپردازد. او به وجود گنجینهای از غم در دل اشاره میکند و از دستکم بودنش در این عشق میگوید. شاعر با احساسات عمیق، به انتظار معشوقش نشسته و از درد فراق و بیخودی میگوید. او فریاد میزند که بدون عشق چطور میتواند زندگی کند و از کمرنگ شدن موجودیتش در غم عشق سخن میگوید. در نهایت، او به عواطف شدید و نیاز به معشوق اشاره میکند و به شکلی شاعرانه از مشکلات درونیاش مینالد.
هوش مصنوعی: ما هیچکسی نیستیم جز یاران محبوبمان و همگی ما در آتش عشق او سوختهایم.
هوش مصنوعی: به مانند گل، از خوشحالی میخندیم، حتی اگر لباس کهنه و نامرتبی بر تن داشته باشیم.
هوش مصنوعی: ما با شیر و گوزن همنشین هستیم و با زاغ و زغن نیز در کنار هم زندگی میکنیم.
هوش مصنوعی: در دل ما غمی وجود دارد که مانند گنجی ارزشمند است و تنها راه دسترسی به آن، شناخت و کشف آن است.
هوش مصنوعی: ای که سرنوشت من ناگهان به تو وابسته شده و حالا از تقدیر، جز اندکی برای من باقی نمانده است.
هوش مصنوعی: رسیدن بدون اینکه کسی بخواند، چه رازی در این نهفته است و گذشتن بدون اینکه چیزی گفته شود، چه زیبایی و لطافتی دارد.
هوش مصنوعی: عزیزم، از دوری به نهایت رسیدهام، آیا میآیی؟ یا اینکه از پیش من میروی؟
هوش مصنوعی: جز نیم لحظهای زندگی نمانده است، دوباره برگرد تا ببینی که خانه از حضور تو خالی شده است.
هوش مصنوعی: خواهی با ناز و قهر رفتار کنی یا اینکه بیتوجهی کنی، من و دل من در هر حال به دنبال تو و همراز تو خواهیم بود.
هوش مصنوعی: با قهر و خشم به کسی حمله نکن و او را در موقعیت سختی قرار نده، بلکه بهتر است با آرامش و احترام رفتار کنی تا من هم با تو همراه شوم و در کنار تو قرار بگیرم.
هوش مصنوعی: دل رفته و غم تو را با خود میبرد تا معلوم شود که کدام یک از این دو پیشی خواهد گرفت.
هوش مصنوعی: حتی اگر خوش و شاد زندگی کنم، چگونه میتوانم بدون تو زندگی کنم؟
هوش مصنوعی: تا وقتی که نام تو بر زبان نرود، زندگی واقعی به من دست نخواهد داد.
هوش مصنوعی: فریاد بزنید که جان به خاطر اندوه در حال ضعف و ناتوانی است و از چشمانم اشک میریزد و دلم از این درد بیرون میآید.
هوش مصنوعی: این جسم که به زحمت خمیده شده بود، شکست و آن دل که نمیتوانستم نگهدارم، از دست رفت.
هوش مصنوعی: دستت را به دل سوختهام نزن که آتش آن بسیار تند و سوزان است.
هوش مصنوعی: ای گل جوان و بسته، حال تو چگونه است؟ ای کسی که بر چهرهٔ محبوب دوستی میخوری، حال تو چهطور است؟
هوش مصنوعی: چشمان زیبایت چطور اینطور جذابند؟ خواب تو در شب چطور اینقدر طولانی است؟
هوش مصنوعی: وقتی در خون میرقصی، آیا سبک و آزاد هستی؟ و وقتی که به جانم ناز میکنی، آیا به من آزار میزنی؟
هوش مصنوعی: از چه کسی دارو میگیری که مینوشی؟ و در چه مجالسی است که نوشیدنی را تقسیم میکنی؟
هوش مصنوعی: من همچون خاک بی ارزش در نزد تو آمدهام، فقط یک جرعه از محبتت بر سرم بریز.
هوش مصنوعی: بخت بدقولی که نامش گم شده، وعدههای زیادی داده است، اما من تنها میخواهم که از خوشی وصل او لذت ببرم.
هوش مصنوعی: شراب خوشرنگی به دستم رسید، اما وقتی شیشه بر زمین افتاد.
هوش مصنوعی: هر چیزی که از زیبایی تو دیدم، جانم آن را بیان کرد و از خودم پرسید که چگونه میتوانم این احساس را منتقل کنم.
هوش مصنوعی: هر قطرهٔ خون که از چهرهٔ زرد او میچکد، به نظر میرسد که سرچشمهای از درد و رنج اوست.
هوش مصنوعی: محبت تو در وجود من به عمق نفسم نفوذ کرده و احساس درد تو برایم همچون دارویی است که جانم را تسکین میدهد.
هوش مصنوعی: مجنون وقتی که در آن لحظه دلانگیز از قلبش احساساتش برآشفت، آتش شدیدی شعلهور شد.
هوش مصنوعی: گردی که از جگرش برآمده است، به خون تبدیل شده و فریادی از وحشیان برخاست.
هوش مصنوعی: هر روز به خاطر این نیاز، در تلاش و کوشش بود، بالا و پایین میرفت.
هوش مصنوعی: در طول شب تا صبح و از صبح تا شام، هرگز دلش آرامش نداشت.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال ۲ حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.