به گلشن شد وزان باد خزانم
شکست افسوس شاخ ارغوانم
مرا رخ سرخ تر از ارغوان بود
شد ازغم زردتر از زعفرانم
مگر روئینه تن اسفندیارم
که از شش سو جهان شدهفتخوانم
هنوزم زندگانی برقرار است
عجب سنگین دلم بس سخت جانم
چنان گردیده ام زار و پریشان
که سر از پا وپا از سر ندانم
چنان کاهیده جسمم از غم ودرد
که خود از هستی خود در گمانم
رسد هرلحظه از دردجدائی
به گوشچرخ بانگ الامانم
نه روز از گریه ام دارد کس آرام
نه شب کس را برد خواب از فغانم
گلستان چون شود فصل زمستان
زحالم چند پرسی آن چنانم
ز درد وغصه جانم بر لب آمد
ز پی صبح امیم را شب آمد
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
فدای روی خوبت باد جانم
فدای من سراسر دشمنانم
دلا از دست تنهایی به جانم
ز آه و نالهٔ خود در فغانم
شبان تار از درد جدایی
کند فریاد مغز استخوانم
تو را جویم ز هر نقشی که دانم
تو مقصودی ز هر حرفی که خوانم
ز تو گر یک نظر آید به جانم
نباید این جهان و آن جهانم
مرا آن یک نفس جاوید نه بس
تو دانی دیگر و من می ندانم
اگر گویی سرت خواهم بریدن
[...]
چه نزدیک است جان تو به جانم
که هر چیزی که اندیشی بدانم
از این نزدیکتر دارم نشانی
بیا نزدیک و بنگر در نشانم
به درویشی بیا اندر میانه
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.