گنجور

 
بلند اقبال

رود خون امسال شد جاری به فارس

الفت شه نیست پنداری به فارس

چون بلا پرسد کجا نازل شوم

سوی اوحکم آید از باری به فارس

فارس دار العلم واکنون فرق نیست

پشک را از مشک تاتاری به فارس

آب رکن آباد چه گر سلسبیل

می کنددر کام دل ناری به فارس

ملک دیگر کس سر دار ار رود

خوشتر است از شغل سرداری به فارس

تامشیر الملک دراوخفته است

بخت کس را نیست بیداری به فارس

عزت ار خواهددلت با او بگو

نیست الا ذلت وخواری به فارس

فکری ای دل تا که بر بندیم رخت

زیستن در فارس چون کاری است سخت

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode