گنجور

 
بلند اقبال

قوت اگر نیستت ز شیر وشکر

قوت روح هست خون جگر

کف بود جام آبخور گر نیست

جام بلور یا پیاله زر

در و گوهر گرت میسر نیست

اشک چشمان تو را در وگوهر

سایه وآفتاب پیرهن است

پیرهن گر نباشد اندر بر

سر ندارد کله اگر غم نیست

کله ازمویخویش دارد سر

بالش وبستر از پرندار نیست

خاک راهست بالش وبستر

گرت آتش نباشد اندر دل

آتش عشق بس تو را در بر

خرت ار نیست رو پیاده به راه

کآدمی خود نه کمتر است از خر

در غم ار یاورت کسی نشود

غم چه داری خدا بودیاور

یاور کس چو حی داور شد

زهر درکام اوچو شکر شد