گنجور

 
بلند اقبال

لب لعل تویاقوت روان است

کزواشکم چو یاقوت روان است

نبینم چون دهانت درمیان هیچ

مگر وصف دهانت درمیان است

به شکر خنده دندانت عیان شد

وجودی درعدم دیدم نهان است

چو دیدم چشم وابروی توگفتم

که ترکی مست در دستش کمان است

چه باک ار زرد رخ چون زعفرانم

که اشکم سرخ همچون ارغوان است

چه پرسی حال دل ازمهر رویت

که این چون ماهتاب آن چون کتان است

بلنداقبال جانش بر لب آمد

چو دورش از بر آن آرام جان است

 
 
 
ادیب صابر

بگردان روی دل از فکرت بد

که بد کردن نه کار بخردان است

بدی اندیشه کردن در حق خلق

بدی کار تو در وی نهان است

کسی که نیکی اندیشد به هر کس

[...]

عطار

جهانی جان چو پروانه از آن است

که آن ترسا بچه شمع جهان است

به ترسایی درافتادم که پیوست

مرا زنارِ زلفش بر میان است

درآمد دوش آن ترسا بچه مست

[...]

مشاهدهٔ بیش از ۳۷ مورد هم آهنگ دیگر از عطار
سعدی

اگر کشوَرخدایِ کامران است

وگر درویشِ حاجتمندِ نان است

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه