گنجور

 
بلند اقبال

لب لعل تویاقوت روان است

کزواشکم چو یاقوت روان است

نبینم چون دهانت درمیان هیچ

مگر وصف دهانت درمیان است

به شکر خنده دندانت عیان شد

وجودی درعدم دیدم نهان است

چو دیدم چشم وابروی توگفتم

که ترکی مست در دستش کمان است

چه باک ار زرد رخ چون زعفرانم

که اشکم سرخ همچون ارغوان است

چه پرسی حال دل ازمهر رویت

که این چون ماهتاب آن چون کتان است

بلنداقبال جانش بر لب آمد

چو دورش از بر آن آرام جان است

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode