گنجور

 
بلند اقبال

تو آتشین رخ اگر سر به زیر آب کنی

در آب ماهیَکان را همه کباب کنی

دلم چو چشم تو از دست چشم توست خراب

که گفت خانه خود را چنین خراب کنی؟

نقاب چهرهٔ دل گشته غم به هر صورت

ز رخ نقاب کنی یا به رخ نقاب کنی

نخورده باده دو چشمت بود چنین بدمست

نعوذ بالله اگر مستش از شراب کنی

ز بس به زلف تو دلها کنند ناله به شب

نه کس به خواب گذاری رود نه خواب کنی

حنا چو خون دل من چگونه رنگ دهد؟

به دست آر دلم خواهی ار خضاب کنی

به روزگار چو من نیست کس بلنداقبال

اگر ز خیل سگانت مرا حساب کنی