گنجور

 
بلند اقبال

گفتی دهمت بوسی ودیدی که ندادی

داغی به دل زارم از این درد نهادی

بگشودهر آن عقده که اندر دل ما بود

بستی چو به ما عهد وز رخ پرده گشادی

دل را به دل ار ره بود از چیست که گاهی

از ما نکنی یاد وشب وروز به یادی

من آدمی این سان به جهان هیچ ندیدم

در حسن ولطافت به یقین حور نژادی

با مادر آن شوخ بگوئید که خود گو

گر حور نیی بچه حور از چه بزادی

من قند به شیرینی آن لعل ندیدم

پستان مگر از شهد به لعلش بنهادی

من هر چه زیاد از توکنم وصف چو بینم

از وصف من وصد چومن از حسن زیادی

با درد وغم عشق رخت خرم وشادم

گر از غم و درددل من خرم و شادی

اقبال بلنداست کسی را که تو با او

بنشستی ومی خوردی وهی بوسه بدادی

 
 
 
ابوسعید ابوالخیر

ای ساقی پیش آر ز سرمایهٔ شادی

زان می‌که همی تابد چون تاج قبادی

زان باده که با بوی گل و گونهٔ لعلست

قفل در کرمست و کلید در شادی

منوچهری

بسته مشواد آنچه به نصرت بگشادی

پاینده همی بادا هرچ آن تو نهادی

همواره همیدون به سلامت بزیادی

با دولت و با نعمت و با حشمت و شادی

مسعود سعد سلمان

نازد به تو همواره جوانمردی و رادی

زیرا که همه ساله تو آزاده جوادی

شادست شهنشاه و تو از سلطان شادی

با سیرت پاکیزه و با دولت دادی

محمد بن منور

ای ساقی پیش آر ز سرمایۀ شادی

زان می که همی تابد چون تاج قبادی

زان باده که با بوی گل و گونۀ لعلست

قفل دَرِ گُرمست و کلید درِشادی

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از محمد بن منور
حکیم نزاری

چون هیچ بقایی نکند خاکی و بادی

دل بر کن این رهگذر انده و شادی

در حلقه ی رندانِ قلندر شو و بنشین

گر پای خود از زهد ریایی بگشادی

منزل مطلب چون که هم از گام نخستین

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه