گنجور

 
بلند اقبال

ای دوست که ترک دوستان کردی

تاچندبه کام دشمنان گردی

ازما ز چه بی گنه برنجیدی

آخر ز چه بی سبب بیازردی

هرگز لطفی به ما نفرمودی

گاهی یادی ز ما نیاوردی

از طره وخال خودپی صیدم

افشاندی دانه دام گستردی

گفتم دهن تو کونگفتی هیچ

گفتا که مرا به هیچ بشمردی

تو مونس جسم وراحت جانی

تومرهم زخم و داروی دردی

مهرت رود از دلم رود هر گاه

شوری ز نمک ز زعفران زردی

انکار مکن که از لب لعلت

پیداست که خون عاشقان خوردی

پیوسته به عشق تو دلم من چون

آتش با گرمی آب با سردی

برجور نگار ای بلند اقبال

کردی غلط ار به جز وفا کردی

کس در قدم نگار دلبندش

گر جان ندهد بوی ز نامردی