گنجور

 
حکیم نزاری

چون هیچ بقایی نکند خاکی و بادی

دل بر کن این رهگذر انده و شادی

در حلقه ی رندانِ قلندر شو و بنشین

گر پای خود از زهد ریایی بگشادی

منزل مطلب چون که هم از گام نخستین

پای آبله کردی و به ره باز فتادی

ثابت قدم آنست که سر زیر ِ قدم کرد

افسر ننهی که به قدم سر ننهادی

با دیده ی بی دیده ی خود چون روی آن جا

کان جا همه روزست و تو خفاش نهادی

آن لحظه شدی زنده که چون خضر بمردی

وان لحظه بمردی که چو فرعون بزادی

زین پس مطلب داد ز بیداد نزاری

این داد هم از خود طلب ار طالب ِ دادی

 
 
 
ابوسعید ابوالخیر

ای ساقی پیش آر ز سرمایهٔ شادی

زان می‌که همی تابد چون تاج قبادی

زان باده که با بوی گل و گونهٔ لعلست

قفل در کرمست و کلید در شادی

منوچهری

بسته مشواد آنچه به نصرت بگشادی

پاینده همی بادا هرچ آن تو نهادی

همواره همیدون به سلامت بزیادی

با دولت و با نعمت و با حشمت و شادی

مسعود سعد سلمان

نازد به تو همواره جوانمردی و رادی

زیرا که همه ساله تو آزاده جوادی

شادست شهنشاه و تو از سلطان شادی

با سیرت پاکیزه و با دولت دادی

محمد بن منور

ای ساقی پیش آر ز سرمایۀ شادی

زان می که همی تابد چون تاج قبادی

زان باده که با بوی گل و گونۀ لعلست

قفل دَرِ گُرمست و کلید درِشادی

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از محمد بن منور
کمال خجندی

هرگز سوی ما چشم رضائی نگشادی

گوشی به حدیث من بیدل ننهادی

ای در گرانمایه که مثل تو کم افتد

یک روز به دست من مفلسه نفتادی

در دیده من جمله خیالند و تو نقشی

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه