گنجور

 
بلند اقبال

گر طالعم کند به وصالت حمایتی

نبود دگر ز طالع خویشم شکایتی

رشک آیدم از اینکه مگر دیده روی تو

گر بشنوم زحسن تو از کس حکایتی

آمد به وصف روی تو والشمس سوره ای

باشد ز شرح موی و واللیل آیتی

دوزخ ز خوی تند تو آمد اشارتی

جنت ز حسن روی تو باشد کنایتی

مانند آفتاب که مشهورعالم است

مشهور گشته حسن تودر هر ولایتی

آنرا که نیست طاقت و صبر از فراق تو

در عاشقی بدان که ندارد کفایتی

هر کس به عاشقی شده اقبال او بلند

اوصاف او به دهر ندارد نهایتی