گنجور

 
بلند اقبال

چه خورده ای که ز رخ همچوارغوان شده ای

کجا بدی و به بزم که میهمان شده ای

به مو چوسنبلی از رو چو گل ز قدچون سرو

زفرق تا به قدم رشک گلستان شده ای

کنون فزون هوس صحبت است با تومرا

که شعر خوان ولغز سنج و نکته دان شده ای

سراغی از تو و ازمنزلت نداد کسم

که لایری ز نظرها ولامکان شده ای

هنوز بر سر قهری و باز در پی جنگ

مرا گمان که به من یار ومهربان شده ای

مگر نه دامن من بود متکای سرت

چه روی داده ندانم که سرگران شده ای

گناه بخت بد من بود وگرنه چرا

زمن به گفته اغیار بدگمان شده ای

چه غم ندارد اگر جان ودل بلنداقبال

که آفت دل خلق و بلای جان شده ای

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
ناصرخسرو

اگر نه بستهٔ این بی‌هنر جهان شده‌ای

چرا که همچو جهان از هنر جهان شده‌ای؟

تن تو را به مثل مادر است سفله جهان

تو همچو مادر بدخو چنین ازان شده‌ای

چرا که مادر پیر تو ناتوان نشده است

[...]

رفیق اصفهانی

دقیقه فهم و ادا دان و نکته دان شده ای

چنانکه خواست دل من تو آنچنان شده ای

نمی توان ز تو شد خوبتر به حسن که تو

به حسن خوبتر از هرچه می توان شده ای

کسی که نیست ازو خوبتر به شهر کسی

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه