گنجور

 
بلند اقبال

دیوانه شد دل در برم زنجیر زلف یار کو

تسبیح افتاد ازکفم آن زلف چون زنار کو

زآشفته حالی هر زمان رو سوی دیوار آورم

گویم غم دل گر به کس محرم به از دیوار کو

فارغ شوداز درد وغم دل بیندار دلدار را

دلدار کودلدار کودلدار کودلدار کو

گفتم که چشمت دین ودل از دست هشیاران برد

گفتا ز چشم مست من آنکو بودهشیار کو

رفتم که قدترا دهم نسبت به سروبوستان

کی سرو سیمین ساق شد یاچون تواش رفتار کو

گفتم که رویت را کنم تشبیه ماه چارده

کیماه مشکین موی شد یا چون تواش گفتار کو

گردد بلنداقبال را روزی اگردیدار تو

نازد به اقبال بلند آن بخت وآن دیدار کو