گنجور

 
بلند اقبال

گفتم بده بوسی ز لب گفتا زر وسیم توکو

گفتم که جان دارم به کف گفتا که تسلیم توکو

گفتم به رویت عاشقم کم جور کن بر عاشقان

گفتا به ما گر عاشقی تعظیم وتکریم توکو

گفتم ز فر عاشقی اندر جهان شاهنشهم

گفتا اگر شاهنشهی ملک تواقلیم توکو

گفتم که مژگان توچون چنگال شیر نر بود

گفت ارتوخوددانی چنین باشد از اوبیم توکو

گفتم قمر درعقرب است از زلف بررخسار تو

گفت ارمنجم گشتی استخراج تقویم توکو

گفتم که زاهدمی کند منع دلم از عشق تو

گفتا ز من با اوبگو علم توتعلیم توکو

گفتم بلنداقبال را کن سرفراز از وصل خود

گفتا کنیمت سرفراز از وصل تقدیم تو کو