گنجور

 
بلند اقبال

هر صفائی که دارد آن مه رو

هست من را چون هستیم هست او

هرکه همرنگ یار نیست بلی

نیست عشقش به غیر رنگ وبو

من وآن شوخ هردو خم داریم

من قد از غم و آن صنم ابرو

هر دو آشفته و پریشانیم

من زمسکین دل او زمشکین مو

من ودلدار هر دو می شکنیم

من ز می تو به او رخ گیسو

من و یاریم هر دو آتش باز

من ز آه دل او زسوزان خو

من واو هر دو دلبری داریم

من زطبع روان واو از رو

دلبر از چشم و من ز شیرین شعر

هر دوهستیم فتنه وجادو

هر دو هستیم بس بلند اقبال

یار ازحسن ومن ز عشق او

وه که اوبا من است ومن به سراغ

قمری آسا همی زنم کوکو

من پی جستجوی وغافل از این

که بودجلوه گری وی از هر سو

زندگانی به ذکر دوست بود

ها به هر دم از آن زنم هی هو