هر صفائی که دارد آن مه رو
هست من را چون هستیم هست او
هرکه همرنگ یار نیست بلی
نیست عشقش به غیر رنگ وبو
من وآن شوخ هردو خم داریم
من قد از غم و آن صنم ابرو
هر دو آشفته و پریشانیم
من زمسکین دل او زمشکین مو
من ودلدار هر دو می شکنیم
من ز می تو به او رخ گیسو
من و یاریم هر دو آتش باز
من ز آه دل او زسوزان خو
من واو هر دو دلبری داریم
من زطبع روان واو از رو
دلبر از چشم و من ز شیرین شعر
هر دوهستیم فتنه وجادو
هر دو هستیم بس بلند اقبال
یار ازحسن ومن ز عشق او
وه که اوبا من است ومن به سراغ
قمری آسا همی زنم کوکو
من پی جستجوی وغافل از این
که بودجلوه گری وی از هر سو
زندگانی به ذکر دوست بود
ها به هر دم از آن زنم هی هو
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
چون نهاد او پهند را نیکو
قید شد در پهند او آهو
مرد ملاح تیز اندک رو
راند بر باد کشتی اندر ژو
کس نباشد قمار دوست چو او
ز آن همه طایفه هموست همو
کس نگفته صفات مبدع هو
چند و چون و چرا چه و کی و کو
شمس دین ، ای ترا بهر نفسی
در جان کهن سعادت نو
ای زبانها بمدحت تو روان
وی روانها بطاعت تو گرو
بر گذشته موافق تو زچرخ
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.