ما به یاد آن پری دیوانه ایم
خلق پندارند ما فرزانه ایم
تا به جانان آشنا گردیم ما
از همه اهل جهان بیگانه ایم
مرد و زن ما را نصیح گوولی
ما به کار عاشقی مردانه ایم
طایر آسا پیش زلف وخال دوست
مبتلای دام بهر دانه ایم
حور وکوثر گر طلب زاهدکند
ما طلبکار وی ومیخانه ایم
شمع رخ هر جا فروزد دیار ما
سوختن را پر زنان پروانه ایم
تا مگر چنگی به زلف او زنیم
از غمش دل ریش تر از شانه ایم
میل می خوردن گر آن دلبر کند
تا نهیمش لب به لب پیمانه ایم
چون بلنداقبال ای گنج مراد
تا دهیمت جا به دل ویرانه ایم
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
ما اگر قلاش و گر دیوانهایم
مست آن ساقی و آن پیمانهایم
شیرمردان ره جانانه ایم
شعله های تیغ را پروانه ایم
ما گدایان درِ میخانهایم
در گدایی شُهره و افسانهایم
هرکجا سر زد گلی ما بلبلیم
هرکجا شمعی بُوَد پروانهایم
کعبه و دِیْر دیگر را طایِفیم
[...]
ما که مشتی واله و دیوانه ایم
محرمان این سرا را خانه ایم
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.