گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
بلند اقبال

تا گدای درتوام شاهم

شاه را رشک آید از جاهم

مهر وماهم مطیع فرمانند

حرکتشان بود به دلخواهم

بی خبر گرچه از خودم لیکن

از بدونیک دهر آگاهم

من خلیل نشسته درآذر

یوسف اوفتاده درچاهم

تن چوکاه است وجان چو دانه خوش است

که جدا دانه گردد از کاهم

بر رخم پرده از غبار تن است

پرده چون از رخ افکنم ماهم

گفتم ای دل ز رازهای نهان

سخنی بازگو ز هر راهم

گفت خامش مگر نمی دانی

محرم خاص خلوت شاهم

ای خوش آندم که چون بلنداقبال

بنشینیم ما و اوباهم

 
 
 
فانوس خیال: گنجور با قلموی هوش مصنوعی
سنایی

ای دو زلفت دراز و بالا هم

وی دو لعلت نهان و پیدا هم

شوخ تنها که خواند چشم ترا

چشم تو شوخ هست و رعنا هم

بستهٔ تو هزار نادان هست

[...]

مشاهدهٔ ۳ مورد هم آهنگ دیگر از سنایی
نظامی

من رئیس فلان رصد گاهم

کز مطیعان دولت شاهم

سعدی

به تو مشغول و با تو همراهم

وز تو بخشایش تو می‌خواهم

همه بیگانگان چنین دانند

که منت آشنای درگاهم

ترسم ای میوه درخت بلند

[...]

اوحدی

گر چه شد مدتی که در راهم

همچنان در هبوط این چاهم

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از اوحدی
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه