گنجور

 
بلند اقبال

ای دل اگر یار منی در عشق شو ثابت قدم

ور تو پرستار منی خو کن به درد ورنج وغم

از درد وغم گر خون شوی وز دیده ام بیرون شوی

افزون تر از اکنون شوی در نزدجانان محترم

رو درپی آن نازنین درهر صباح وهر پسین

درهر زمان وهر زمین گر دیر باشد یا حرم

گر آن نگار تندخو شد ترش روی و تلخ گو

باید که اندر پیش او نه لا بگوئی نه نعم

هستی اگر پابست وی یا مست چشم مست وی

ساغر بنوش از دست وی هست ار به جای باده سم

باید ز توصدق وصفا یار ار کند جور وجفا

کزتونشاید جز وفا وزاونباید جز ستم

از دل ز اهل حال شو چون من بلند اقبال شو

ساکت ز قیل وقال شو غمگین مباش از بیش وکم

 
 
 
ناصرخسرو

اکنون صبای مشک شم آرد برون خیل و حشم

لؤلؤ برافرازد علم چون ابر در آرد ز نم

سنایی

در راه عشق ای عاشقان خواهی شفا خواهی الم

کاندر طریق عاشقی یک رنگ بینی بیش و کم

روزی بیاید در میان تا عشق را بندی میان

عیسی بباید ترجمان تا زنده گرداند به دم

چون دیده کوته‌بین بود هر نقش حورالعین بود

[...]

مشاهدهٔ ۲ مورد هم آهنگ دیگر از سنایی
نصرالله منشی

هم گنج داری هم خدم بیرون از جه از کتم عدم.

بر فرق فرقد نه قدم بر بام عالم زن علم

انجم فرو روب از فلک عصمت فروشوی از ملک

بر زن سما را بر سمک انداز در کتم عدم

مولانا

ای ساقی روشن دلان بردار سغراق کرم

کز بهر این آورده‌ای ما را ز صحرای عدم

تا جان ز فکرت بگذرد وین پرده‌ها را بردرد

زیرا که فکرت جان خورد جان را کند هر لحظه کم

ای دل خموش از قال او واقف نه‌ای ز احوال او

[...]

مشاهدهٔ ۴ مورد هم آهنگ دیگر از مولانا
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه