گنجور

 
بلند اقبال

برآنند خلقی که من می پرستم

نه از می من از چشم مست تو مستم

تو آن عهدو پیمان خود را شکستی

من آن عهدخودرا کجا کی شکستم

نه هرکس دهدباده من باده نوشم

توگر می فروشی کنی می پرستم

برم رونق از مشک تاتار وتبت

اگر تاری از زلفت افتد به دستم

نه عشقم به روی تو امروزی استی

که عاشق به رویت ز روز الستم

توگفتی گشایم در دیگری را

به روی تو هر گه دری را ببستم

بلند است اقبال آن کس که گوید

به پیش ره دوست چون خاک پستم