گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
بلند اقبال

خنجر به دست ترک تو دارد سر نزاع

باید کنیم جان و دل خویش را وداع

از حمره و بیاض رخت آورم فرح

از این و آن اگرچه شود حاصل اجتماع

هم محو گشته پیش کلام تو صرف و نحو

هم نسخ گشته از خط مشکین تو رقاع

دادیم ملک دل به دو زلف و دو چشم تو

هر یک در او تصرفی آورده بالمشاع

کس کرده در معاملهٔ عشق کی زیان

از اشک و چهره سیم و زر آورده انتفاع

پرسیدم از کسی چه بود عقل پیش عشق

گفتا چه بوسه‌ای است پس از لذّتِ جماع

زاهد بلنداقبال از عاشقی شدم

پندم مده ز عقل و میفزا مرا صداع