گنجور

 
بلند اقبال

پروانه را که داده تعلق به نور شمع

او را که رهنما است به بزم حضور شمع

در حیرتم بدو که بیاموخت درس عشق

کز جان و دل چنین شده عاشق به نور شمع

هوش و خرد مرا پرد از سر ز کار عشق

پروانه پر زند چو به نزدیک و دور شمع

پروانه را مگر ارنی بر زبان گذشت

کاین سان بسوخت بال و پر او به طور شمع

آخر که شمع هم به مکافات او بسوخت

پروانه گر بسوخت ز خوی غیور شمع

معشوق را مگو که به دل درد عشق نیست

بنگر به سوز گریه شام و سحور شمع

رو ای بلنداقبال آموز عاشقی

از چشم اشکبار وز جسم صبور شمع

 
 
 
گلها برای اندروید