گنجور

 
بلند اقبال

ای گیسوی تو واللیل ای رویت آیه نور

از وصف روی و مویت ما را بدار معذور

ما را چه حد که گوییم وصفی ز روی مویت

کی از سیه شناسد رنگ سفید را کور

گویندحور و کوثر اندر بهشت باشد

دارم تو، ندارم حاجت به کوثر و حور

ما گر تو را نبینیم نقصان ز دیده ما است

ماییم همچو خفاش تو آفتاب پرنور

گویند اسم اعظم مستور باشد از خلق

ای اسم اعظم از ما خود را مدار مستور

هم دل برفت و هم برد چشم تو از کفم دل

در حیرتم که دل بود مختار یا که مجبور

غم نیست دارد ار می رنج خماری از پی

هر جا که باشد انگور ناچار هست زنبور

من هم دل خرابی دارم ز دست عشقت

ای آنکه هر خرابی بود از تو گشت معمور

اقبالم از بلندی گر شد چو زلف دلبر

نام سیاه را هم گاهی نهندکافور

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode