گفتمش بوسی ز لب ده گفت بر کف جان بگیر
گفتمش دارم به کف هم جان وهم دل هان بگیر
لب نهادم بر لبش تا بوسمش خندیدوگفت
شکر افشان است لعلم زیر او دامان بگیر
گفتمش زلفت چو چوگان درنظرآید مرا
گفت پس گوئی ز دل در پیش این چوگان بگیر
گفتمش لعل تو یاقوت است یا قوت روان
گفت مرجان است از بوسیدش مرجان بگیر
گفتم آن دل را که زلفت برد بشکستش چرا
گفت از بس بودنازک از لبم تاوان بگیر
گفتم از عشقت بلند اقبال کارش مشکل است
گفت هر مشکل که پیش آید تورا آسان بگیر
گفتمش آخر تو را در زیر فرمان آورم
گفت پس از احتشام الدوله رو فرمان بگیر
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.