گنجور

 
غروی اصفهانی

ای اسم اعظم حق کز عالمی نهانی

در خاک و خون تپانی

وی شمع نور مطلق کز روی نی عیانی

چون ماه آسمانی

ای کعبۀ حقیقت کز اوج عرش هستی

پامال پیل مستی

وی کعبۀ طریقت کز لطف و مهربانی

سر خیل کاروانی

ای در منای میدان از نقد جان گذشته

وز نوجوان گذشته

رسم از تو شد بدوران آئین جانفشانی

در راه یار جانی

ای شاه خرگه عشق ای جوهر فتوت

ای عنصر مروت

کافشانده در ره عشق هر گوهر گرانی

هر گنج شایگانی

سیمرغ قاف همت مرغی از آشیانت

یا سر بر آستانت

شهباز اوج حشمت بی قدر دیدبانی

بی نام و بی نشانی

طوفان ماتم تو شوری بپا نموده

کز نوح دل ربوده

در لجۀ غم تو یا بحر بی کرانی

او غرقه و جهانی

ای یوسف گل اندام از چیست غرقه خونی

در چاه غم نگونی

وز گرگ زشت فرجام صد پاره آنچنانی

کاندر نظر نمانی

ای سینۀ تو سینا از زخمهای پیکان

در خلوت دل و جان

لیکن ز چشم بینا ای طور لن ترانی

در خاک و خون نهانی

ای سبز بوستانت از غنچه های خندان

یا از نیازمندان

وی سرخ گلستانت از خون هر جوانی

چون لاله ارغوانی

ای مخزن معارف ای گنج علم و حکمت

وی کان جود و رحمت

از مرکب مخالف یک مشت استخوانی

در حیرتم چنانی

ای سر که از غم عشق سر گرد کوی یاری

گوئی که گوی یاری

پیوسته در خم عشق یا نیزه آشیانی

یا کنج خاکدانی

ای سر که طور نوری گاهی چه آیۀ نور

گاهی چه سرّ مستور

یا در ته تنوری یا بر سر سنانی

گوئی که لامکانی

ای لعل عیسوی دم با رنج عشق چونی

وز چیست تیره گونی

ای بوسه گاه خاتم با آن شکر فشانی

دمساز خیزرانی

ای نغمه ساز توحید افسرده از چه هستی

آزرده از که هستی

کز آن لب و دهن دید خضر آب زندگانی

داود نغمه خوانی

چون نغمۀ انا الله از طور نور سر زد

یا سر ز طشت زر زد

دست بریده ناگاه چون مرگ ناگهانی

کرد آن چنانکه دانی

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode