گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
بلند اقبال

دل را اسیر زلف گروه گیر می کند

دیوانه را علاج به زنجیر می کند

باید ز چشم و ابروی دلبر حذر نمود

ترک است ومست دست به شمشیر می کند

چشمش چه چنگ ها که زداز مژه بر دلم

آهوی دوست عربده با شیر می کند

از خط شد اینه رخ اوتیره گون ببین

کآه دل شکسته چه تأثیر می کند

ای دل خراب شوکه شنیدم نگار من

هر جا خراب آمده تعمیر می کند

این دردها که در دل ما باشد آن طبیب

دانم کند علاج ولی دیر می کند

چندان ز عمر من نگذشته است در شباب

درد فراق یار مرا پیر می کند

انگشت من شکسته تر از آن قلم شود

کز شرح هجر روی تو تحریر می کند

کافر بود به کیش من آن را که عشق نیست

زاهدمرا ز عشق تو تکفیر می کند

اقبال هر که را که بلنداست همچون من

یارش به تیر مژگان نخجیر می کند

 
 
 
کمال‌الدین اسماعیل

ای آنکه از مدارج مدح تو قاصرست

هر رتبتی که ناطقه تصویر می کند

کلکت نقاب در رخ خورشید می کشد

خط تو پای عقل بزنجیر می کند

هر کس که دید دولت بیدار را بخواب

[...]

صائب تبریزی

تقدیر قطع رشته تدبیر می کند

تدبیر ساده لوح چه تقدیر می کند

ای چرخ فکر گرسنه چشمان خاک کن

این یک دو قرص چشم که را سیر می کند

عشق از گرفت وگیر قیامت مسلم است

[...]

فیاض لاهیجی

ناز تو رخنه در جگر شیر می‌کند

آیینه را نگاه تو شمشیر می‌کند

عکس تو زنگ از دل آیینه می‌برد

ویرانه را خیال تو تعمیر می‌کند

بیم خجالت تو به بزم آه سرد را

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه