گنجور

 
بلند اقبال

شراب عاشقان از نور باشد

نه اندر خم نه از انگورباشد

ز مشرق تا به مغرب هست گامی

اگر چه درنظرها دور باشد

بباید کرد خدمت آن شهی را

که در پیشش سلیمان مورباشد

بت شیرین لبی دارم که ازاو

زمین وآسمان پر شور باشد

به هرسو بنگرم می بینم او را

نمی بیند هر آنکس کور باشد

نمی خواهد که از هر کس برد دل

زچشم خلق از آن مستور باشد

ورگرنه روز و شب رخ می نماید

به چشمی کز رخش پرنور باشد

بلند اقبال گویا مستی امشب

ویا طبعت به خودمغرور باشد

مکن بازی به آن گیسوی مشکین

که بر زخم دلت ناسور باشد