گنجور

 
بلند اقبال

منجم گفتامشب مه قران با آفتاب دارد

بگفتم یارم ار ساقی شود جام شراب آرد

توگوئی آتش عشق بتان آب حیاتستی

که در پیری زلیخا را ز نوعهدشباب آرد

دل مردوزن یک شهر از و در پیچ و تاب افتد

دومشکین طره را بر چهره چون درپیچ وتاب آرد

به هر صورت نقاب چهره دل گشته غم ما را

اگر گیرد نقاب از رخ ویا بر رخ نقاب آرد

بدوگفتم ز چشم مست خودعیار تر دیدی

بگفت‌آری کسی کاندر برش از دل کباب آرد

بگفتم خواب را درچشم من منزل گزین گفتا

که چشمت چشمه سار آسا همی ترسم که آب آرد

دوچشم نیمخوابت برده اند از دیده خوابم را

ز لعل لب مرا ده نوشداروئی که خواب آرد

بدین گیسوی مشک آمیز مشک افشان مشک آگین

خطا باشد کس از چین و ختنگر مشک ناب آرد

بلند اقبال هم رستم دل است ای ترک دررزمش

اگر چشمت ز مژگان لشکر افراسیاب آرد

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode