بزم تصور توکدورت ایاغ نیست
یعنی چو مردمک شب ما بیچراغ نیست
سرگشتگان با نقش قدم خطکشیدهاند
در کارگاه شعلهٔ جواله داغ نیست
جیب نفسشکاف چه خلوت چه انجمن
از هیچکس برون غبارت سراغ نیست
گل دربریم وباده به ساغر ولی چه سود
در مشرب خیالپرستان دماغ نیست
تا زندهای همین به تپش ساز و صبرکن
ای بیخبر، نفس سروبرگ فراغ نیست
از برگ و ساز عالم تحقیق ما مپرس
عمریست رنگ میپرد وگل به باغ نیست
بیدل جنون ما به نشاط جهان نساخت
مهتاب پنبه دارد و منظور داغ نیست
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: شاعر در این شعر به عمق احساسات و تنهاییهای انسانی اشاره میکند. او به تصویر عشق و زیبایی که در ذهن دارد اشاره میکند و میگوید که این زیباییها در واقع وجود ندارند و دنیا خالی از نور و سرزندگی است. انسانها در تلاش برای یافتن معنا و همراهی هستند، اما هیچ کس به کمک نمیآید و جستجو برای خوشی در دنیای پرمشغله و بیحالی بینتیجه است. در نهایت، شاعر به این نکته میرسد که زندگی به دلنگرانی و آشفتگی میگذرد و امیدی به پیدا کردن آرامش و معنا وجود ندارد.
هوش مصنوعی: جشن خیال تو، گوارا و بیکدورت است، یعنی همانطور که در شب، مردمک چشمان ما بیچراغ نمیتواند روشنایی داشته باشد.
هوش مصنوعی: سرگشتگان با دقت و توجه در جایی که دیگران به سختی کار میکنند، در حال فعالیت و تلاش هستند، اما در حقیقت، در آن محیط پرآشوب و دشوار، خبری از گرما و فعالیت واقعی نیست.
هوش مصنوعی: در عمق وجود انسان، چه به هنگام تنهایی و چه در جمع، هیچکس نمیتواند به او کمک کند و آثار غم و مشکلاتش را درک کند.
هوش مصنوعی: شکوفهها را بچینیم و شراب را در جامها بریزیم، اما چه فایده دارد وقتی که در دنیای خیالپردازان جایی برای واقعیات نیست.
هوش مصنوعی: همین که زندهای، باید به تلاش و صبر ادامه بدهی. ای کسی که بیخبر هستی، بدان که هیچگاه آرامش کامل وجود ندارد و باید همیشه آماده باشی.
هوش مصنوعی: از دنیای ظاهری و زیباییهای آن زیاد سؤال نکن، چون عمری طولانیست که رنگ شادابی و سرزندگی میرود و در باغ دیگر گلی نیست.
هوش مصنوعی: در این بیت، شاعر به وضعیت خود اشاره میکند که در آن، دیوانگی و عشق او نتوانسته به شادی و خوشی در دنیای پیرامونش تبدیل شود. او به تواناییهای ظاهری زیبایی اشاره میکند، با این که این زیباییها و لذات دنیا مانند مهتاب هستند که ناپایدار و غیر واقعیاند و نمیتوانند درد درون او را تسکین دهند.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
بی داغ عشق یکرگ من چون چراغ نیست
داغی نهاده ام که دگر جای داغ نیست
آشفته دل ز زلف توام با بنفشه گوی
تا ناز کم کند که مرا آن دماغ نیست
امروز با وجود تو یوسف بود عدم
[...]
دیوانه ی ترا هوس گشت باغ نیست
در گلشنم مخوان که مرا این دماغ نیست
همکاسه چون شود بحریفان درد نوش
آنرا که غیر پاره ی دل در ایاغ نیست
می سوزم و رقیب همان خنده می زند
[...]
بی عشق عقل را هنری در دماغ نیست
بد سوزد آن فتیله که از شعله داغ نیست
هرگز فرشته از سر بامش نمی پرد
آن را که مرغ نامه بری در سراغ نیست
طعنم به بی خودی چه زنی محتسب برو
[...]
تا زنده ایم قسمت ما غیر داغ نیست
پروانه نجات به نام چراغ نیست
در زیر آسمان که نفس می کشد به عیش؟
در تنگنای بیضه نسیم فراغ نیست
ناصح ز پنبه کاری داغم به جان رسید
[...]
زلفت بود به کام، دلی را که داغ نیست
در کار شبروان گرهی چون چراغ نیست
هر شب گل چراغ بهار دگر کند
بلبل گمان مبر که ز پروانه داغ نیست
چون غنچه برنیاورد از شرم سر ز جیب
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.