از میانش مو به موی ناتوانان جستجوست
از دهانش تا دهان ذره محوگفتگوست
در دلش میل جفا نقش است بر لوح نگین
درلبش حرف وفا بیرون طبع غنچهبوست
خلقگردان یک سرتسلیم،کو فقر و چه جاه
موچوبالد پشم باشد پشم چون بالید موست
خواه داغ حیرت خود، خواه محو رنگ غیر
دیدهٔ ما هرچه هست آیینهٔ دیدار اوست
در خرابات حقیقت هیچ کار افتادهایم
پایما پایخم استو دستما دستسبوست
بسکه نقش امتیاز از صفحهٔ ما شستهاند
ساده چون زانوستگرآیینه با ما روبروست
ذکر تیغت در میان آمد دل ما داغ شد
تشنگان را یاد آب آتشفروز آرزوست
شوخی جوهرگریبان میدرد آیینه را
خار در پیراهن هرگلکه بینی بوی اوست
با قناعت ساز اگر حسرتپرست راحتی
بالش آرام گوهر قطرهواری آبروست
اشک اگر افسرد رنگ نالهٔ ما نشکند
سروگلزار خیالت بینیاز آب جوست
شعلهٔ داغی بهکام دل دمی روشن نشد
لالهٔ باغ جنون ما چراغ چارسوست
عمرها در یاد آنگیسو به خود پیچیدهایم
گر همه ازپیکرما سایه بالد مشکبوست
شکوهٔخوبان مکن بیدلکهدر اقلیمحسن
رسم وآیین جفا خاصیت روی نکوست
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر به بررسی احساسات عمیق و جذاب انسانی میپردازد. شاعر از ناتوانی و جستجوی درد و رنج در زندگی صحبت میکند و بیان میکند که گفتوگو و ارتباط عمیق با دیگران در حقیقت امری مهم است. او به وفا و جفا در روابط انسانی اشاره میکند و میگوید که زندگی پر از تضادهایی است که باید با آنها کنار بیاییم. همچنین، شاعر از زیباییها و دلتنگیها سخن میگوید و بر این باور است که حتی در دشواریها و نامشخصیهای زندگی، میتوان به آرامش و قناعت دست یافت. در نهایت، شعر به زیبایی و خوبیهای جلوس در دل انسانها اشاره میکند و میگوید که جذب زیباییهای ظاهری مکن، زیرا جفا و درد در دل چنین زیباییهایی نهفته است.
هوش مصنوعی: از درون او جویای جزئیات ناتوانان است و کلامش به اندازهای است که حتی ذرات کوچک نیز در حال گفتوگو هستند.
هوش مصنوعی: در دل او تمایل به بیمحلی و بیوفایی حک شده است، اما در کلامش سخن از وفا و صداقت میگوید که بوی غنچه را تداعی میکند.
هوش مصنوعی: مردم دنیا تسلیم سرنوشت هستند و تفاوتی ندارد که انسان فقیر باشد یا ثروتمند. در نهایت، ارزش انسان به ظواهر و مال و منال نیست، بلکه به درون و روح او بستگی دارد. انسانیت و افتادگی در ذات افراد جای دارد، نه در ظواهر آنها.
هوش مصنوعی: هرچه در عالم وجود دارد، چه به خاطر شگفتی و حیرت خود، چه به خاطر محو شدن در زیبایی دیگران، همهی آنها بازتاب دیدار اوست.
هوش مصنوعی: در محیطی که حقیقت و واقعیت مورد توجه قرار میگیرد، ما به نوعی در وضعیتی گیرافتادهایم؛ پاهایمان به شکل خمیده و دستهایمان به شکل جامی برای نوشیدن است. این نشاندهندهی از خود بیخود شدن و سپردن خود به جریان زندگی و لذت بردن از آن است.
هوش مصنوعی: چقدر نشانههای تفاوت و برتری ما از وجههمان پاک شده است که اگر آینهای روبهرویم باشد، به سادگی زانو به نظر میرسد.
هوش مصنوعی: وقتی نام تیغ تو بر زبان میآید، دل ما داغ میشود و تشنگان همیشه به یاد آب هستند؛ آرزویی که چون آتش سوزان است.
هوش مصنوعی: دوستی و شوخی مثل دکمهای که در لباس پاره شود، میتواند زیباییهای فرد را زیر سؤال ببرد. همانطور که میتوانیم بوی گل را از خار درون پیراهنش تشخیص دهیم، در ارتباطات هم میتوانیم به لایههای پنهان شخصیت افراد پی ببریم.
هوش مصنوعی: اگر با قناعت زندگی کنی و از حسرتهای بیمورد دوری کنی، راحتی و آرامش تو ارزشمند خواهد بود و اعتبار و آبروی تو مانند قطرهای از گوهر درخشان خواهد شد.
هوش مصنوعی: اگر اشکهای ما نتوانند به ناله و فریاد ما رنگ و تأثیری بدهند، یاد تو همچون سرو گلزار به آب و آبیاری نیاز ندارد.
هوش مصنوعی: احساس دلزده و دردناک ما هیچگاه روشنایی و گرمایی را تجربه نکرد، مانند لالهای که در باغ خویش با روشنایی چراغی در میانهی چهارراه رو به رو است.
هوش مصنوعی: ما سالها به خاطر یاد آن محبوب بافتههای دلانگیز خود پیچیدهایم، ولی اگر همه چیز را در نظر بگیریم، تنها سایهای از زیبایی ماست که مانند بوی خوش مشک است.
هوش مصنوعی: از بیان زیباییها و شکوه خوبان شکایت نکن، زیرا در دنیای زیباییها، این رفتار نازیبا و سختگیری به نوعی خاصی از زیبایی و جذابیت آنان مربوط میشود.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
با خردمندی و خوبی پارسا و نیکخوست
صورتی هرگز ندیدم کاین همه معنی در اوست
گر خیال یاری اندیشند باری چون تو یار
یا هوای دوستی ورزند باری چون تو دوست
خاک پایش بوسه خواهم داد آبم گو ببر
[...]
من به قول دشمنان هرگز نگیرم ترک دوست
کز نکورویان اگر بد در وجود آید نکوست
گر عرب را گفتگوئی هست با ما در میان
حال لیلی گو که مجنون همچنان در جستجوست
چون عروس بوستان از چهره بگشاید نقاب
[...]
مشک ریزان میجهد، باد صبا از کوی دوست
شاخهای گویی ربودست، از خم گیسوی دوست
دوست میدارم نسیم صبح، راکو، در هوا
تا نفس میآیدش، جان میدهد بر بوی دوست
دوست را هر دو جهان، گرچه هوا دارند و من
[...]
حلقه بر در میزند هر دم خیال روی دوست
گوش دار این حلقه را ای دل گرت سودای اوست
صبحگاهی می گرفتم عقد گیسویش به خواب
زان زمان دست خیالم تا به اکنون مشگ بوست
دل که چون گویست در میدان عشق آشفته حال
[...]
پیش آن سرو روان آب رخ من آب جوست
آب خورد سرو ما گویی مگر از آب روست
قاصد خونست ما را آنکه میگوئیم یار
دشمن جانست ما را آنکه میداریم دوست
از ضعیفی تار موئی شد وجودم، این عجب
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.