گنجور

 
بیدل دهلوی

ما و من شور گرفتاری هاست

ریشهٔ دانهٔ زنجیر صداست

از گل و سبزه این باغ مپرس

عالمی پا به‌ گل و سر به هواست

قید ما شاهد آزادی اوست

طوق قمری همه دم سرونماست

محرمان غنچهٔ باغ ادب اند

چشم واکردن ما ترک حیاست

عجز در هیچ مکان پنهان نیست

آبله زیر قدم هم رسواست

خلق در حسرت بیکاری مرد

دست و پای همه مشتاق حناست

چه ستم بود که دل صورت بست؟ 

عمرها شد گهر از بحر جداست

معنی از لفظ‌  صفا می‌خواهد

آتش سنگ به فکر میناست

برق معنی به سیاهی نزند

خط اگر جلوه کند، دورنماست

کعبه و دیر تسی کده نیست

درد نایابی مطلب همه جاست

منکر قد دو تا نتوان بود

آنچه برداردت از خویش، عصاست

فکر جمعیت دل چند کنید؟ 

رشتهٔ حسرت این عقده رساست

آن قیامت‌که اجل می‌گوبند

اگر امرور نباشد، فرداست

کاش چون شمع نخندَد سحرم

سوختن باز در این بزم ‌کجاست ؟ 

بیدل از یاس نداریم گریز

جز دل ما دو جهان در بر ماست

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode