گنجور

 
بیدل دهلوی

ای منت عرق زجبینت برآفتاب

ساغر زند مگر به چنین‌کوثر آفتاب

بر صفحه‌ای‌که وصف جمالت رقم زنند

از رشتهٔ شعاع‌کشد مسطر آفتاب

هیهات بی‌رخت شب ما تیره روز ماند

خون شد دل و نتافت بر این‌کشور آفتاب

دریای بیقراری ما راکنار نیست

هرگزبه هیچ جا نکند لنگرآفتاب

مقصد ز بس‌گم است درین تیرگی سواد

شبگیر می‌کند ته خاک اکثر آفتاب

از وضع این بساط جنون انجمن مپرس

تهمت‌کش است صبح وگریبان درآفتاب

دست هوس به دامن مطلب چسان رسد

غواص طاقت بشر وگوهر آفتاب

بگذر ز محرمی‌که درین عبرت نجمن

چون حلقه داغ‌گشت برون در آفتاب

زنهارگوشه گیر ز هنگامهٔ فساد

پریکّه می‌زند به صف محشرآفتاب

جز باده نیست چارهٔ دمسردی زمان

سرمازده چرا ننشیند در آفتاب

یاران درین زمانه نمانده‌ست بوی مهر

پیداکنید بر فلک دیگر آفتاب

از راستی خلاف طبیعت قیامت است

توفان دمد چو بگذرد از محور آفتاب

اهل‌کمال خفت نقصان نمی‌کشند

مشکل‌که همچو ماه شود لاغر آفتاب

وضع نیاز ما چمنستان ناز اوست

غافل مشو ز سایهٔ‌گل بر سر آفتاب

دور شرابخانهٔ تحقیق دیگر است

خود را کشد دمی که کشد ساغر آفتاب

بیدل به کنه عشق‌کسی‌کم رسیده است

از دور بسته‌اند سیاهی بر آفتاب

 
 
 
ازرقی هروی

ای از کمال حسن تو جزوی در آفتاب

خطت کشیده دایرۀ شب بر آفتاب

زلف چو مشک ناب ترا بنده مشک ناب

روی چو آفتاب ترا چاکر آفتاب

آنجا که زلف تست همه یکسره شبست

[...]

انوری

ای از کمال حسن تو جزوی در آفتاب

خطت کشیده دائرهٔ شب بر آفتاب

زلف چو مشک ناب ترا بنده مشک ناب

روی چو آفتاب ترا چاکر آفتاب

آنجا که زلف تست همه یکسره شب است

[...]

اثیر اخسیکتی

گر مایه گیرد از رخت ای دلبر آفتاب

عاشق شود زمانه بصد دل، بر آفتاب

هر بامداد گیرد بر بوی روی تو

نه کلّه فلک را در زیور آفتاب

در رشک جیب تو بدردّ صبح پیرهن

[...]

سیف فرغانی

ای جلوه کرده روی تو خود را در آفتاب

وی گشته نور روی ترا مظهر آفتاب

ای حلقهٔ در تو بهَر خانه ماه نو

وی نایب رخ تو بهر کشور آفتاب

گردان ز شوق تست بهر جانب آسمان

[...]

جلال عضد

بفراشت صبحدم علم از خاور آفتاب

لشکر براند گرم به هر کشور آفتاب

رم خورد ادهم شب از آفاق چون ببست

بر نقره خنگ گردون زین زر آفتاب

از شام لشکری که سیاهی همی نمود

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه