گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
بیدل دهلوی

ای به زلفت جوهر آیینهٔ دل تاب‌ها

چون مژه دل بستهٔ چشم سیاهت خواب‌ها

اینقدر تعظیم نیرنگ خم ابروی کیست

حیرت است از قبله رو گرداندن محراب‌ها

ساغر سرگشتگی را نیست بیم احتساب

بی‌خلل باشد ز گردون گردش گرداب‌ها

نیست آشوب حوادث بر بنای رنگ عجز

سایه را بی‌جا نسازد قوت سیلاب‌ها

گر زبان در کام باشد راز دل بی‌پرده نیست

ساز ما می‌نالد از ابرام این مضراب‌ها

سخت دشوار است ترک صحبت روشن‌دلان

موج با آن جهد نتواند گذ‌شت از آب‌ها

بستن چشمم شبستان خیال دیگرست

از چراغ کشته سامان کرده‌ام مهتاب‌ها

گر نفس زیر و زبر گردیده باشد دل، دل است

تهمت خط برندارد نقطه از اعراب‌ها

زلف او را اختیاری نیست در تسخیر دل

خودبه‌خود این رشته می‌گیرد گره از تاب‌ها

کج‌سرشتان را کشاکش دستگاه آبروست

موج در بحر کمان می‌خیزد از قلاب‌ها

فرش مخمل هم‌بساط بوریای فقر نیست

چون صف مژگان گشاید محو گر‌دد خواب‌ها

بیدل از ما نیستی هم خجلت هستی نبرد

برنمی‌دارد هوا گشتن تری از آب‌ها