گنجور

 
طغرل احراری

ای ز موج طلعتت نظاره در گرداب‌ها

حیرت آیینه باشد شوخی سیماب‌ها!

احتیاجی نیست در کویش به شمع دل مرا

شمع را نوری نباشد در شب مهتاب‌ها

فرش مخمل می‌کند سامان غفلت دم به دم

می‌شود تعبیر حیرت عاقبت این خواب‌ها

طرفه آهنگی بود ساز نوای عشق را

ای خوش آن مطرب که دارد نغمه زین مضراب‌ها!

ابرویش در دعوی عشقم شهادت می‌دهد

راحتی چون من ندارد زاهد از محراب‌ها!

اشک عشاق از غمش امروز طوفان می‌کند

می‌شود دریا به هرجا جمع گردد آب‌ها

کم ز مجنون نیستم طغرل به صحرای جنون

خوانده‌ام درس غمش را جمله فصل و باب‌ها!

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode