گنجور

 
بیدل دهلوی

آفت ایجاد است طبع از دستگاه خود سری

دختر رز فتنه‌ها می‌زاید از بی‌شوهری

تاکی اجزای کمال ازگفتگو بر هم زدن

یک نفس هم‌گر دو لب بر هم‌گذاری دفتری

هیچکس از تنگنای چرخ ره بیرون نبرد

عالمی راکلفت این‌خانه‌کشت از بی‌دری

دل شکست اما صدا واری ننالیدیم حیف

موی چینی‌کرد ما را دستگاه لاغری

تا درین بازار عبرت جنس ما آمد به عرض

هیچکس جز بر فلک نشنید نام مشتری

ساز راحت گر همه خارست دام غفلت است

بر نگه تکلیف خواب آورد مژگان بستری

رنگها دارد بهار انتظار مدعا

فرق‌دام اینجا محال است از دکان جوهری

همچو شبنم انفعال نارسایی می‌کشم

در عرق خواباند پروازم ز بی‌بال و پری

چون دف عبرت خراش از پیکر فرسوده‌ام

پوست رفت و بر نیامد استخوان چنبری

مستی آهنگست پیغام ازل هشیار باش

جام و مینا در بغل می‌آید آواز پری

هر کدورت را که می‌بینی صفا می‌پرورد

سنگ هم در پرده دارد عالم میناگری

زحمت‌تدبیر یکسونه‌که در دیای عشق

بادبانی نیست کشتی را به از بی‌لنگری

در پناه مشرب عجز ایمن از آفات باش

خار این صحرا ندارد شیوهٔ دامن دری

تن به مردن داده را آفت دلیل ایمنی‌ست

ناز بالین پر تیر است و خواب لشکری

الفت مستی و آزادی جنون وهم کیست

پا کش از دامن چو اشک آندم‌ که از سر بگذری

از سراغ چشمهٔ حیوان که وهمی بیش نیست

می‌دهد آبی نشان آیینهٔ اسکندری

خلقی از اوهام استخراج مستی می‌کند

یادگیر آن می ‌که پیماید فرس از ساغری

طوق در گردن به گردون می‌پری چون گردباد

جای شرم است آن سلیمانی و این انگشتری

از فضولی قطع‌ کن بیدل ‌که در بزم یقین

حلقه تا گشتی به فکر خویش بیرون دری

 
 
 
عنصری

ای جهان را دیدن تو فال مشتری

کیست آن کو نیست فال مشتری را مشتری

گر ز عنبر بر سمن عمدا تو افکندی زره

آن زره که کاشته است از غالیه بر ششتری

آهوی بزمی تو با کبر پلنگانت چکار

[...]

ازرقی هروی

ای شکسته تیره شب بر روی ، روشن مشتری

تیره شب بر روی روشن مشتری در ششتری

از شکر بر نقره داری دانۀ یاقوت سرخ

وز شبه بر عاج داری حلقۀ انگشتری

زلف مشکین تو پنداری که آزر بر نگاشت

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از ازرقی هروی
قطران تبریزی

ای شکنج زلف جانان بر پرند ششتری

سایبان آفتابی یا نقاب مشتری

توده توده مشک داری ریخته بر پرنیان

حلقه حلقه زلف داری بافته بر ششتری

گاه بر گلنار تازه شاخهای سنبلی

[...]

امیر معزی

ای به رخسار و به عارض آفتاب و مشتری

آفتاب و مشتری را من به جانم مشتری

داری از سنبل نهاده سلسله بر آفتاب

داری از عنبر کشیده دایره بر مشتری

از سر زلف سیه با حلقه‌های سنبلی

[...]

مشاهدهٔ ۴ مورد هم آهنگ دیگر از امیر معزی
سنایی

ای پدیدار آمده همچون پری با دلبری

هر که دید او مر ترا با طبع شد از دل بری

آفتاب معنی از سایت بر آید در جهان

زان که از هر معنیی چون آفتاب خاوری

زهره مزهر بر تو سازد کز عطارد حاصلی

[...]

مشاهدهٔ ۳ مورد هم آهنگ دیگر از سنایی
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه