گنجور

 
بیدل دهلوی

ننگ دنیا برندارد همت معنی نگاه

تا بصیرت بر دیانت نیست معراج است جاه

زبن چمن رشکی‌ست بر اقبال وضع غنچه‌ام

کز شکست دل دهد آرایش طرف‌ کلاه

طالب وصلیم ما را با تسلی‌ کار نیست

ناله‌گر از پا نشیند اشک می‌افتد به راه

درگلستانی که تخمی از محبت کاشتند

زخم می بالد گل اینجا ناله می روید گیاه

نقشبندان هوس را نسبتی با درد نیست

خامهٔ تصویر نتواند کشیدن مدّ آه

مایهٔ یمنی ندارد دستگاه آگهی

خانمان مردمان دیده می‌باشد سیاه

جلوه فرش توست اگر از شوخ چشمی بگذری

می‌شود آیینه چون هموار می‌گردد نگاه

تا ابد محو شکوه خلق باید بود و بس

شاه ما آیینه می‌پردازد ازگرد سپاه

بی‌تماشا نیست حیرتخانهٔ ناز و نیاز

عشق اینجا آه آهی دارد آنجا واه واه

چون نگه دردیدهٔ حیران ما مژگان گمست

جوهر آیینه در دیوار حل کرد‌ست کاه

سایه و تمثال محسوب زیان و سود نیست

حیف خورشید‌ی‌که پرتو باز می‌گیرد ز ماه

زبرگردون هرزه شغل لهو باید زیستن

غیر طفلی نیست بیدل مرشد این خانقاه