آنکه روی چرخ را زینت بانجم داد و ماه
داد ملک شرق را زینت بخیل شاه و شاه
شهریار شیردل خوارزمشاه آتسز که هست
در سر شمشیر او پیروزی دین الله
دولتی شاهی که بی کوشش سپهر از بهر او
کرد خالی از خداوند کلاه و تخت و گاه
پیش تخت و ماه او اکنون ز هر جانب رسد
چون کمربندان بخدمت هر خداوند کلاه
شاه مشرق گشته همچون آفتاب مشرقی
تیغ زن پیدا شود هر بامدادان را پگاه
کافتاب از پیش و پس دارد سپاه از اختران
ملک روز از تیغ خود گیرد نه از تیغ سپاه
تیغ تو چون آسمانست آسمان چو تیغ تو
این ز گوهر وان ز کوکب چون کنی نیکو نگاه
آسمان گون تیغت از خون آسمان گردان شود
داشت بتوان آسمانرا از سر تیغت نگاه
آسمان دشمنانت ز آسمانگون تیغ تست
کز بر سرشان برد گردان همیشه سال و ماه
بر تن اعدا ز تیغت گم شود راه گریز
وز فزع جانشان بسوی آسمان جوینده راه
ملک مشرق را هر آنشاهی که او دعوی کند
چون دو بازوی توانای تو یابد دو گواه
ملک خوارزم ایشه مشرق ترا چون مرکبی است
یافته در مرغزار عدل تو آب و گیاه
رایضان بخت تو او را همیدارند رام
از پی عالی رکابت بامداد و شامگاه
همچو دارالملک خوارزم ایشه پیروز بخت
یافت دارالملک تورستان ز اقبال تو جاه
هر دو ملکت را یکی دار ایشه یکتاه دل
کاندرین ملکت کسی را نیست با تو دل دو تاه
خاطب از بالای منبر چون بنام تو رسید
پایه منبر ز رفعت برگذشت از اوج ماه
هرکجا باد مخالف کاه برگی برده بود
از ره عدل تو با صد عذر بازآورد کاه
عدل کن عدل ایشه مشرق که در هر دو سرای
هست نیکو کار عادل را همان عدلش پناه
تا تو در آئینه خاطر نظر داری بعدل
کس مبادا کرده در آئینه عدل تو آه
تا بود دور سپهر آبگون بر گرد و خاک
دشمنانت را در آب دیدگان بادا شناه
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
ماه تیرست ای نموده تیره از روی تو ماه
می درین مه لعل روشن گردد ای مه می بخواه
وقت نعمتهاست لیکن نعمتی چون می مدان
جان بدین گفته که من گفتم گواه آید گواه
دل به می تازه ست تازه جان همی شادست شاد
[...]
صدهزاران سال میمون باد جشن مهرماه
بر شهنشاهی که دارد صدهزاران مهر وماه
بندگانش مهر و ماه اند وز فرخ طلعتش
روز ایشان هست فرختر ز جشن مهر ماه
یک تن است او از عدد وز نصرت و تایید هست
[...]
در سعادت همچنین آسوده بادی سال و ماه
از بزرگان و ز بزرگی مر ترا اقبال و جاه
هست دولت را اساس و هست ملت را پناه
حضرت خوارزمشاه و خدمت خوارزمشاه
خسرو عادل ، علاء دولت ، آن کز عدل اوست
هم خلایق را امان و هم شرایع را پناه
مسند خوارزمشاهی تا مسلم شود بدو
[...]
بر امیران سخن مدح وزیر پادشاه
واجب آمد چون ز بستان گل برانگیزد سپاه
تا چو گل معنی برانگیزاند از بستان طبع
آنکه باشد مادح صدر و وزیر و پادشاه
خسرو دستار بندان آنکه دارد خسروی
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.