گنجور

 
بیدل دهلوی

بسکه ما را بر آن لقاست نگاه

عالمی را به چشم ماست نگاه

حیرت امروز بی بلایی نیست

از مژه دست بر قفاست نگاه

مایهٔ بینش است ضبط نفس

گر به شبنم تند هواست نگاه

بی‌صفا زنگ برنمی‌خیزد

مژهٔ‌ بسته را عصاست نگاه

حرص معنی شکار عبرت نیست

دیدهٔ دام را کجاست نگاه

فکر رحلت خجالتی دارد

دم رفت‌ن به پیش پاست نگاه

غنچه شو چشم ازین و آن بربند

که درین باغ خونبهاست نگاه

بال شوق رسا تری نکشد

همچو شبنم سرشک ماست نگاه

بزم ما بسکه محو جلوهٔ اوست

شیشه‌ گر بشکنی صداست نگاه

حسرت حسن نو خطی داریم

طالب جنس توتیاست نگاه

مژده دستی بلند خواهد کرد

چشم وا می‌کنم دعاست نگاه

بیدل افسانهٔ دگر متراش

با همین رنگ آشناست نگاه