گنجور

 
بیدل دهلوی

حیا را دستگاه خودپسندیهای طاقت کن

عرق در سعی ریز و صرف تعمیر خجالت کن

درین بحر آبرویی غیر ضبط خود نمی‌باشد

چو گوهر پای در دامن کش و سامان عزت کن

ندارد مغز تمکین از خیال می‌کشی بگذر

به بوی باده‌ای چون پنبهٔ مینا قناعت کن

به محرومی کشد تا کی گرانخیزی چو مژگانت

تماشا می‌رود از دیده چون نظاره سرعت کن

حبابت از شکست آغوش دریا می‌کند انشا

غبار عجز اگر بر خبث بالد ناز شوکت کن

علاج چشم خودبین نیست جز مژگان بهم بستن

چو آیینه نمد را پنبهٔ این داغ‌کلفت‌کن

به نومیدی دل از زنگ هوسها پاک می‌گردد

گرش صیقل کنی از سودن دست ندامت کن

ز مشت خاک غیر از سجده کاری بر نمی‌آید

عبادت کن عبادت کن عبادت کن عبادت کن

دل هر ذره اینجا چون تو جانی در بغل دارد

مناز ای بیخبر چندین‌، مروت کن‌، مروت کن

به احسان ریزش ابر کرم موقع نمی‌خواهد

گرفتم قابل رحمت نباشم باز رحمت کن

در اینجا سعی غواص از صدف وا می‌کشد گوهر

تو هم باری دل ما واشکاف او را زیارت کن‌

سبکروحیست بیدل محمل انداز پروازت

فسردن تا به کی با نالهٔ دردی رفاقت کن

 
 
 
وحشی بافقی

فراغت بایدت جا در سر کوی قناعت کن

سر کوی قناعت گیر تا باشی فراغت کن

به چندین گنج رنج و محنت عالم نمی‌ارزد

چرا باید کشیدن رنج عالم ترک راحت کن

اگر خواهی که هر دشوار آسان بگذرد بر تو

[...]

صائب تبریزی

خدایا شاه ما را صحت کامل کرامت کن

به غیر از درد دین از دردها او را حمایت کن

ز نبض مستقیم او بود شیرازه عالم را

جهان را مستقیم از صحت آن پاک طینت کن

به حول و قوت خود رفع کن ضعف مزاجش را

[...]

جویای تبریزی

ز پهلوی ریاضت کسب انوار سعادت کن

دلت را از گداز تن حباب بحر رحمت کن

دل ز افسردگیها مرده ام را جانی از نو بخش

به شکر خند لطفی کار صد شور قیامت کن

صفای دل به نان خشک کی حاصل شود زاهد

[...]

بیدل دهلوی

قد خم‌ گشته را تا می‌توانی وقف طاعت ‌کن

به این قلاب صید ماهی دریای رحمت‌ کن

نه‌ای‌ گردن ‌که همچون ‌شعله باید سر کشت بودن

تو با خود جبهه‌ای آورده‌ای ساز عبادت کن

به‌ رنگ موج تا کی پیش پای یکدگر خوردن

[...]

قصاب کاشانی

شوی هرجا دچار چشمش اظهار محبت کن

در این می‌خانه چون وارد شوی می نوش و عشرت کن

به هر حالت که باشد دستگیری کن ضعیفان را

رسی بر مشهد پروانه گر روزی زیارت کن

درآ غافل به تن هرگه که بینی رفته‌ام از خود

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه