گنجور

 
بیدل دهلوی

گر به این ساز است دور از وصل جانان زیستن

زنده‌ام من‌ هم به آن ننگی ‌که نتوان زیستن

انفعالم می‌کشد از سخت‌جانی‌ها مپرس

کاش باشد بی‌رخت چون مرگم آسان زیستن

موج گوهر نیستم زندانی خویشم چرا

سر به جیبم خاک کرد این بامدادان زیستن

چشم زخم خودنمایی را نمی‌باشد علاج

ای شرر باید همان در سنگ پنهان زیستن

از وطن دوری و غربت هم ‌گوارای تو نیست

چند خواهی ‌اینچنین ای خانه ویران زیستن

یک دو دم کم نیست خجلت‌مایگی‌های نفس

چون سحر زین بیش نتوان سست‌پیمان زیستن

همچو شمع از عشرت این انجمن غافل مباش

گل به سر می‌خواهد آتش در گریبان زیستن

سرگذشت عالم آیینه از دیدار پرس

جلوه غافل نیست از اسباب حیران زیستن

کسوت مرگم نقاب غفلت دیدار نیست

در کفن دارد نگاه پیر کنعان زیستن

نعمت الوان دنیا نیست در خورد تمیز

بی‌خس جاوید باید جوع دندان زیستن

گر قناعت قطره آبی چون گهر سامان کند

می‌توان صد سال بی‌اندیشهٔ نان زیستن

خواجه کاری کن که درگیرد چراغ شهرتت

حیف دنیا دار و پنهان‌تر ز شیطان زیستن

سر به پای یکدگر چون سبحه باید بود و بس

اینقدر می‌خواهد آیین مسلمان زیستن

ما وطن آوارگان را غربتی در کار نیست

موج ناچار است در بحر از پریشان زیستن

بزم امکانست بیدل غافل از مردن مباش

خضر اگر باشی در اینجا نیست امکان زیستن

 
 
 
عراقی

عاشقی دانی چه باشد؟ بی‌دل و جان زیستن

جان و دل بر باختن، بر روی جانان زیستن

سوختن در هجر و خوش بودن به امید وصال

ساختن با درد و پس با بوی درمان زیستن

تا کی از هجران جانان ناله و زاری کنم؟

[...]

صوفی محمد هروی

عاشقی دانی چه باشد، بی دل و جان زیستن

جان به جانان دادن و بر بوی جانان زیستن

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از صوفی محمد هروی
نظیری نیشابوری

چند فارغ از نشاط درد و درمان زیستن

همچو خون مرده زیر پوست پنهان زیستن

شوق و این ناآشنایی؟ عشق و این بی نسبتی؟

تشنه دیدار وانگه در بیابان زیستن

خوبی از اندازه بیرون می بری انصاف نیست

[...]

ابوالحسن فراهانی

تا به کی پنهان زما ای آب حیوان زیستن

گرچه رسم آب حیوان است پنهان زیستن

اتحادی هست با معشوق عاشق را به بین

از زلیخا عشق و از یوسف بزندان زیستن

بی تو رفتم در گلستان غنچه از من کسب کرد

[...]

طغرای مشهدی

جان من رفتی، چه سان خواهم ز هجران زیستن

چون مسافر گشت جان، یک لحظه نتوان زیستن

در(سه) فصل عمر باید سر به جیب غم کشید

تا توانی همچو گل یک فصل خندان زیستن

همزبان ناموافق، کم ز عزرائیل نیست

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه