گر به این ساز است دور از وصل جانان زیستن
زندهام من هم به آن ننگی که نتوان زیستن
انفعالم میکشد از سختجانیها مپرس
کاش باشد بیرخت چون مرگم آسان زیستن
موج گوهر نیستم زندانی خویشم چرا
سر به جیبم خاک کرد این بامدادان زیستن
چشم زخم خودنمایی را نمیباشد علاج
ای شرر باید همان در سنگ پنهان زیستن
از وطن دوری و غربت هم گوارای تو نیست
چند خواهی اینچنین ای خانه ویران زیستن
یک دو دم کم نیست خجلتمایگیهای نفس
چون سحر زین بیش نتوان سستپیمان زیستن
همچو شمع از عشرت این انجمن غافل مباش
گل به سر میخواهد آتش در گریبان زیستن
سرگذشت عالم آیینه از دیدار پرس
جلوه غافل نیست از اسباب حیران زیستن
کسوت مرگم نقاب غفلت دیدار نیست
در کفن دارد نگاه پیر کنعان زیستن
نعمت الوان دنیا نیست در خورد تمیز
بیخس جاوید باید جوع دندان زیستن
گر قناعت قطره آبی چون گهر سامان کند
میتوان صد سال بیاندیشهٔ نان زیستن
خواجه کاری کن که درگیرد چراغ شهرتت
حیف دنیا دار و پنهانتر ز شیطان زیستن
سر به پای یکدگر چون سبحه باید بود و بس
اینقدر میخواهد آیین مسلمان زیستن
ما وطن آوارگان را غربتی در کار نیست
موج ناچار است در بحر از پریشان زیستن
بزم امکانست بیدل غافل از مردن مباش
خضر اگر باشی در اینجا نیست امکان زیستن
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر بیانگر احساسات عمیق شاعر درباره زندگی، عشق و غربت است. شاعر به نوعی تضاد بین زندگی و مرگ، وصل و جدایی، و خوشی و درد اشاره میکند. او از سختیها و ننگهای زندگی و احساس بیخانمانی صحبت میکند و تلاش میکند تا در شرایط دشوار به زندگی ادامه دهد. همچنین به قناعت و اهمیت پیوندهای انسانی اشاره دارد و به این نکته میپردازد که حتی در غربت هم باید به زندگی ادامه داد. شاعر به خطر فراموشی و غفلت از زیباییهای زندگی نیز هشدار میدهد و در نهایت به طرح این سوال میپردازد که آیا امکان زیستن در دوری از عشق و وطن وجود دارد یا خیر.
هوش مصنوعی: اگر زندگی به شکل دور از وصال عشق باشد، من زندهام، اما به خاطر ننگی که در از دست دادن عشق دارم، حس میکنم نمیتوانم ادامه دهم.
هوش مصنوعی: انفعالم به خاطر سختیها و مشکلاتی که دارم، مرا به سمت خود میکشاند. ای کاش زندگیام بدون وجود تو باشد، چون میخواهم زندگیام را به راحتی و بیدردسر بگذرانم، مانند مرگ که آسان است.
هوش مصنوعی: من مانند موجی از جواهرات نیستم، بلکه در زندان وجود خودم به سر میبرم. چرا صبح امروز به خاک سرم فرو رفت و زندگیام را زیر سوال برد؟
هوش مصنوعی: چشم بدی به زیباییهای خود نمیتواند کمک کند و نمیتواند درمانی برای آن باشد. ای آتش، تو باید همانطور که هستی، در دل سنگ پنهان بمانی.
هوش مصنوعی: دوری از وطن و زندگی در غربت هیچ لذتی برایت ندارد. چه مدت میخواهی اینگونه در یک خانه خراب زندگی کنی؟
هوش مصنوعی: خجالتهای ناشی از نفس، یک یا دو لحظهای کم نیستند، زیرا مانند سحر، نمیتوانیم بیشتر از این در زندگی بیوفا بمانیم.
هوش مصنوعی: مانند شمع، از لذتهای این جمع غافل نباش. گل به سر نیازمند آتش است، پس باید در آغوش زندگی بسوزی و زنده بمانی.
هوش مصنوعی: زندگی و سرنوشت هر کسی تحت تأثیر چیزهایی است که از آنها خبر دارد و در دنیای اطرافش میبیند. در حالی که انسانها ممکن است به جنبههایی از زندگی غافل باشند، اما واقعیتها و عوامل موجود بر زندگی آنان تأثیر میگذارند و باعث ایجاد حیرت و شگفتی در زندگیشان میشوند.
هوش مصنوعی: پوشش مرگ من به نوعی عدم آگاهی از دیدار با حقیقت است، چون در کفن من، چشمان پیر کنعان (یعنی تجربه و دانایی) زندگی را دارد.
هوش مصنوعی: نعمتهای رنگارنگ دنیا برای کسی که در جستجوی پاکی و فضیلت است، ارزش چندانی ندارند. برای اینکه بتوانی به زندگی جاودان و بیخطر دست یابی، باید با گرسنگی و سختیهای زندگی بسازی.
هوش مصنوعی: اگر انسان قناعت داشته باشد و به مقدار کمتری مانند یک قطره آب راضی باشد، میتواند به راحتی برای مدت طولانی بدون نگرانی از مشکلات مالی زندگی کند.
هوش مصنوعی: ای خواجه، کاری کن که نور شهرتت در دلها بتابد، در حالی که دنیا را داری و زندگیات از شیطان هم پنهانتر باشد.
هوش مصنوعی: باید طوری با یکدیگر رفتار کنیم که همچون دانههای یک تسبیح به هم متصل و هماهنگ باشیم؛ این همان چیزی است که برای زندگی در راه دین اسلام لازم است.
هوش مصنوعی: ما جایی برای آوارگان نیستیم و در اینجا زندگی به سختی میگذرد؛ همانطور که موجی در دریا نمیتواند از بیقراریهایش فرار کند.
هوش مصنوعی: مراسم زندگی در اینجا به هم پیوسته است، بنابراین ای بیخود و غافل از مرگ، نباید از آن غفلت کنی. اگر در این مکان خضر (نماد جاودانگی) هم باشی، وجود زندگی همچنان ممکن نیست.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
عاشقی دانی چه باشد؟ بیدل و جان زیستن
جان و دل بر باختن، بر روی جانان زیستن
سوختن در هجر و خوش بودن به امید وصال
ساختن با درد و پس با بوی درمان زیستن
تا کی از هجران جانان ناله و زاری کنم؟
[...]
عاشقی دانی چه باشد، بی دل و جان زیستن
جان به جانان دادن و بر بوی جانان زیستن
چند فارغ از نشاط درد و درمان زیستن
همچو خون مرده زیر پوست پنهان زیستن
شوق و این ناآشنایی؟ عشق و این بی نسبتی؟
تشنه دیدار وانگه در بیابان زیستن
خوبی از اندازه بیرون می بری انصاف نیست
[...]
تا به کی پنهان زما ای آب حیوان زیستن
گرچه رسم آب حیوان است پنهان زیستن
اتحادی هست با معشوق عاشق را به بین
از زلیخا عشق و از یوسف بزندان زیستن
بی تو رفتم در گلستان غنچه از من کسب کرد
[...]
جان من رفتی، چه سان خواهم ز هجران زیستن
چون مسافر گشت جان، یک لحظه نتوان زیستن
در(سه) فصل عمر باید سر به جیب غم کشید
تا توانی همچو گل یک فصل خندان زیستن
همزبان ناموافق، کم ز عزرائیل نیست
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال ۲ حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.